شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

حمیدرضا لایق شهادت بود

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ


چند خاطره‌ از دوستان شهید (حمید رضا اسداللهی)

شب قدر ۱۹ رمضان رو باهم مسجد بودیم و اعمال انجام داده بودیم...

 نزدیکای ظهر بود که برای کاری اومدم دم مسجد دیدم حاج حمید و پسر عموش حسن وایسادن.

سلام و علیکی کردیم و گفتم اینجا چکار می‌کنید؟

گفت داریم میریم یه جای خوب! میای؟!

گفتم: خیره ان شاءالله! کجا؟

گفت: سوال نکن اگه میای روشن کن موتور رو و دنبال ما بیا...

منم راه افتادم دنبالشون ...

مسیر رو دنبال کردم تا نزدیکای خیابان فلسطین. تازه دوزاریم افتاد اون جای خوبی که می‌گفت کجاست...

برای خوندن نماز ظهر و عصر پشت سر آقا رسیدیم بیت رهبری. 

گفت: واقعا حیفه این نماز ظهرهای ماه رمضان رو آدم به امامت نائب امام زمان از دست بده ...


بعد از خوندن نماز، و خارج شدن از بیت، گفت بریم من این کوچه بغل یه کاری دارم.

دنبالش رفتم.

رفت دفتر سوالات و وجوهات شرعی بیت...

باهم رفتیم طبقه بالا و با بنده خدایی که اونجا مسئول بود یه چند دقیقه‌ای صحبت کرد و باهم مبلغ خمس رو محاسبه کردند و او پرداخت کرد و اومدیم بیرون....

بهش گفتم: این همه وقت برا خمس دادن هست، حتما باید الان با زبون روزه توی این گرما ما رو اینهمه معطل می کردی؟!

گفت: ببخشید ولی دلیل داشت!

گفتم: چه دلیلی؟

گفت: امروز روز قدر هست و توی این شب و روز به گفته بزرگان، هر عمل خیری هزار برابر محاسبه میشه. منم خواستم خمس اندکی که پرداخت می‌کنم با فرمول امشب هزار برابر محاسبه بشه.

اینو که گفت واقعا تعجب کردم که برای این مسائلش هم فکر کرده بود...

دو روز بعد بدون اینکه بهش بگم اومدم بیت و بعد از نماز ظهر رفتم و سال خمسی تشکیل دادم ...

 بعد از شهادت و اتفاقات بعدش بود که فهمیدم برای لحظه لحظه و مورد به مورد زندگیش فکر می‌کرده و برنامه داشته.

حمیدرضا لایق شهادت بود.



  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی