شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۵۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
دی


کانال همان کانال است...معبری تنگ برای دلیرمردان...برای هرآنکس که حافظ مملکت اسلام است...

  • دوستدار شهدا
۳۰
دی

جشن تولد بهانه است

دلتنگی ام، نشانه است

مراسم تولد شهید محمد غفاری

با حضور پدر و مادر شهید 

گلزار شهدای همدان 

https://t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg

  • دوستدار شهدا
۳۰
دی


دکتر احمدرضا بیضائی :

محمودرضا، شب عملیات در محور قاسمیه، به دو نفر از همرزمانش مى گوید: "وقتى تهران دانشکده بودیم

 [١٠ سال قبل از شروع جنگ در سوریه]، خواب دیده بودم سه نفرى در یک جاى سرسبزى هستیم و یک اتفاق خیلى خوب آنجا براى هر سه ما افتاد.

" بعد به آن دو برادر مى گوید: "مواظب خودتان باشید!" 

▪️یکى از همسنگرهایش مى گفت: 

"وقتى محمودرضا داشت این را مى گفت، ما گوشمان با محمودرضا نبود و مشغول کار خودمان بودیم اما محمودرضا که کنارى نشسته بود یکى دو دقیقه داشت همین حرف را تکرار مى کرد." فرداى آن شب، یکى از آن دو برادر بنام حمزه در حین عملیات از ناحیه پا تیر مى خورد و مجروح مى شود، محمودرضا ساعتى بعد به شهادت مى رسد و نفر سوم هم که شهید 

"اکبر شهریارى" بود یک روز بعد، در همان منطقه به شهادت مى رسد. 

شهید محمودرضا بیضائى 

شهید اکبر شهریارى

جبهه مقاومت

 سوریه 

@ahmadrezabayzaie

  • دوستدار شهدا
۳۰
دی


 از این عکس برامون بگید ؟

واقعا نمیدونم که چی شد این عکس رو انداختم اینجا لحظه های آخر هست که ایشون رو میخواستم ببرم محل کار از آسانسور که پیاده شدیم همینطوری ازشون عکس گرفتم[Forwarded from خاطرات همسران شهدا]

نمی دانم چه شد که لنز دوربین این آخرین لحظه را ثبت کرد. با تمام دفعات قبل متفاوت بود رفتنت.

کاش می دانستم که دیگر نمی آیی.     

19 شهریور 94 ساعت 12:42

پیکر ایشان بازگشت ؟

سالم بودن؟

از ایشون فقط صورتشونو به من نشون دادن ولی نه صورتشون سوخته بود دستشون قطع شده بود و تقریبا میشه گفت که در اثر انفجار کاملا سوخته بودن

البته من از این بابت خوشحالم به خودشونم گفتم که خیلی خوشگل شدی اگه با یه تیر از پادرمیومدی میگفتم آقاروح الله اون همه تلاش پس کو؟فقط همینطوری میتونستن از پادرش بیارن ایشون خیلی توی کارشون خبره بودن

واینکه خودشون آرزوشون بود اینطوری از دنیا برن خدا رو شکر گرچه برای من واقعا دشوار بود.

وقتی سردار همدانی شهید شدن با شنیدن خبر شهادت چه حالی داشتین و در آن موقع همسر شما سوریه بودند ؟

شب شهادت سردار همدانی خیلی حالم دگرگون شد، با اینکه خیلی نسبت به سردار همدانی شناختی نداشتم، اما خیلی از خبر شهادت ایشان متاثر شدم. آقا روح الله  هم  چند روز بود که تماسی نگرفته بود و من  خیلی انتظار می کشیدم تا روح الله تماس بگیرد و از اوضاع و احوال و چگونگی شهادت سردار جویا شوم، تا اینکه 2-3 روز بعد از مراسم خاکسپاری سردار همدانی ، تماس گرفت و من از  دگرگونی  احوالاتم با او صحبت کردم، اما روح الله در جواب گفت که چرا گریه کردی!  عاقبت بخیر شد، این همه زحمت کشید مزد زحماتش را گرفت.خودت را برای سختی های بیشتری آماده کن، با صحبت های روح الله در مورد شهادت سردار همدانی ، چیزی در درونم به من می گفت که اتفاق های جدیدی در زندگی ام در حال وقوع است.

از صحبت های ایشان با شما برامون بگید؟

دو هفته قبل از  شهادتش ساعت 11:30 نیمه شب تماس گرفت ، من خواب بودم ، بیدارم کرد تا حرف های او گفت بلند شو خانم کارت دارم. می خواهم صحبت کنم و مقدمه صحبتش را با این جملات شرع کرد، که این دنیا خیلی کوتاه و بی ارزش است. ببین مامانم رفت، حاج آقا مجتبی تهرانی رفت. این دنیا خیلی کم و کوتاه  است و خیلی زود تمام می شود. اگر قسمت شد و من از این سفر برنگشتم و شهید شدم، تو غصه نخور، من قول می دهم آن دنیا همیشه با هم هستیم، تو فقط تحمل کن، و من اعتراض کردم که روح الله نصفه شبی این چه حرفهایی است که می زنی و گذشت و من با اضطراب آن شب را صبح کردم.

دو شب قبل از شهادتش با من تماس گرفت و از اوضاع و احوال کارم سوال کرد ، نگران وضعیت کارم بود. چون می دانست که از محیط کارم راضی نیستم، گفتم کی می آیی؟ ازمن خواست که کمی تحمل کنم از غربت و مظلومیت کودکان سوری برایم گفت و از  اینکه دلش طاقت نمی آورد تا کودکان را در آن شرایط تنها بگذارد. 

 و در آخر از  من خواست تا به همه سلام برسانم و یکی یکی نام برد .خیلی کم پیش می آمد که از من بخواهد تا به تک تک اقوام و نزدیکان سلامش را برسانم و این آخرین تماس تلفنی من و روح الله بود. و من از آن شب به بعد اضطراب و نگرانی همنشین همه دقایق زندگی من شد.

در خواست شهید از شما چی بود؟

درخواست شهید قربانی از همسرش پس از شهادت شهید صدرزاده 

خبر شهادت  آقا روح الله و .... 

شهید صدرزاده دو روز قبل از آقا روح الله به شهادت رسید و من تنها روزی که دو بار با روح الله صحبت کردم هم همان روز بود. بار  اول 20 دقیقه با هم صحبت کردیم و دوباره روح الله تماس گرفت. از تماس دومش تعجب کردم ، او در تماس دوم از من خواست تا صحبت های همسر شهید صدرزاده را دنبال کنم که چقدر محکم و قوی ایستاده و در مورد شهادت همسرش صحبت کرده. من پیگیر نشدم تا اینکه بعد از شهادت روح الله به سراغ صحبت های همسر شهید صدرزاده رفتم و گوش دادم و برایم جالب بود که روح الله پیگیر اخبار خانواده شهدا بود و از من هم خواست که این اخبار را رصد کنم.

 شبی که روح الله به شهادت رسیده بود یکی از اقوام که از اخبار شهدای مدافعین حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت. البته آن شب شک و تردید من با صحبت مادرم که مادربزرگت مریض شده برطرف شد، تا صبح که دیدم پدرم به مأموریتش نرفت ، تلفن همراه روح الله که همراه من بود و تماس های بی پاسخی که از طرف تمام دوستانش بر روی صفحه گوشی اش پر شده بود، تعجب و نگرانی من را دو چندان کرد اما پدرم اطمینان داد که اتفاقی نیفتاده و من راهی محل کارم شدم...

هنوز بیش از یک ساعت از زمان شروع کارم نگذشته بود که خاله همسرم تماس گرفت و پس از احوال پرسی متوجه شد که من از همه جا بی خبرم، بنابراین خداحافظی کرد، به فاصله کوتاهی پدر شوهرم تماس گرفت و با نگرانی به من گفت که می گویند روح الله مجروح شده؟  و من بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و دوباره پدرم به من این اطمینان را داد که روح الله فقط مجروح شده و پدر و برادرم خودشان را به محل کارم رساندند، در طول مسیر با اطمینان قلبی که به روح الله داشتم به خودم قبولاندم که او فقط مجروح شده و اتفاق دیگری نیافتاده اما حضور اقوام در پارکینگ منزل مان حامل خبر دیگری بود که مادرم آن را به من رساند "روح الله شهید شده" 

قطعه 53 بهشت زهرا بالای سر دوست عزیزشون شهید رسول خلیلی.

آقا روح الله بعد از شهادت آقا رسول تمام تلاششو کرد که جای ایشون برن بنده هم براشون نذر کردم که به خواستشون برسن و خدا رو شکر رسیدن.

  • دوستدار شهدا
۳۰
دی

بسم رب شهداء و رب الحسین سرور شهیدان عالم ڪ در مڪتب شهداء چون افتاب می درخشد.

شهید سید رضا حسینے یڪے از سربازان رشید و دلاور حضرت زینب ڪبرے ع و حضرت رقیه باب الحوائج ،ازلشڪر بزرگ مردان فاطمیون اهل افغانستان هستن،

سید رضا جان در سال ۶۳ در ولایت دایکندی واقع در بندر ،دیده ب جهان گوشودن،ایشون داراے سه خواهر و دو برادر بودن ڪ خودشون فرزند دوم خانواده ب

وپدر بزرگوارشون خادم دین و قران بودن و شغل اموزش دادن قران ڪریم را ڪودڪان سرزمینش انتخاب ڪرده بودن.

بخاطرنا امنے و جنگ شدیدے ڪ در افغانستان وجود داشت.زندگے و روزگار بر ایشان تنگ شده و تصمیم گرفتن خود و خانواده شان ،خانه و ڪاشانه را رها ڪرده در سال ۷٨ از افغانستان هجرت ڪرده ب ایران امدن.

 و بعنوان یڪ مهاجر افغانستانے در ورامین یڪے از نقاط شهر رے ساڪن شدن.

بعد چند سالے والدین عزیز تصمیم گرفتن ڪ براے ازدواج سید رضا قدم بردارن.درسال ٨۱ ازدواج ڪردن و ثمره ازدواجشون ۴ پسر هست.

سید رضاجان، یڪے از خصوصیات بارزے ڪ داشتن بسیار مهربان بودن.ب بزرگترها خیلے احترام میذاشتن و حساس بودن.

ڪمڪ و احترام ب بزرگترهارو وظیفه انسان و انسانیت میدانستن،الخصوصاحترام ب والدین خیلے برایش مورد اهمیت بود.

در سال ۹۴ ڪ جنگ در سوریه ڪاملا شدت پیداڪرده بود سید رضاجان بعنوان یڪ وظیفه انسانے.الخصوص براے شادے قلب نازنین امام زمان عج خواستن قدم بردارن وراهی سوریه شد تا بتونه نگاه پر مهر اقا امام حسین ع و ابوالفضل العباس را بخود جلب ڪنن.

سعی ڪردن دل از مادر،و فرزندانش و تڪه از وجودشون بودن بڪنن سید رضا روے ارزوها و لذت هاے عمر خود پاگذاشت تا بتواند ب عنوان یڪ انسان وظیفه انسانے خود را در برابر پروردگارش اجرا ڪند.

به مادرشون میگفت مادرجان برایم دعا ڪن تا بتوانم براے خوشنودے قلب ابوالفضل العباس ع قدمے بردارم راه سوریه رو پیش بگیرم مدافع عمه جانم  و باب الحوائج سه ساله ارباب باشم دعاڪن تا بتوانم همچون ابوالفضل العباس ع از ناموس رسوالله ص، 

دفاع ڪنم تا انشاالله بتوانم مادرم را پیش مادر حقیقے ام حضرت زهرا ع ابرومندتر ڪنم.

هیچڪس و هیچ چیزے نتوانست سید رضارا از این تصمیم منصرف ڪند.

و براے بار دوم قدم در راه دفاع ازحریم اهلبیت_ع گذاشتن اینبار ن بخاطر نجات جان خود بلڪه رفتن تا با بے بے دمشق با تمام عشق از سید رضا استقبال ڪند.

اینبارسفرش معنوے بود اینبار سید رضا براے خداوند قدم به سفر نهاد.

۴دوره رفتن به سوریه و ۱۱ ماه خدمت در جوار حضرت زینب بت علے ابن ابے طالب ع در تاریخ۹۵،۲،۱۵شربت شهادت را نوشید و با خداوند اهلبیت ع اتمام حجت ڪردن.

افتخار مادر پیش معبود مادر...روحت شاد و یادت گرامے جاوید باد

مدافع حرم و حریم اهلبیت ع و اسلام

سیدرضا حسینی

روای: مادرشهید

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا
۳۰
دی


دلنوشته ی رزمنده ی مدافع حرم ابویحیی ،

در فــراق دوستان ِ شهیدش

این روزهآ بیشتر از هر زمان ِ دیگـــری,

دلم روانه ی زینبیه میشود ،

و به یاد ِنوای دسته جمعی بچه ها بر گـِرد ِ ضریح ِبی بی

زمزمه میکنم :

هوای این روزای من هوای سنگره ...

و هنوز صدای شهید مرتضی کریمی در گوشم نجوا میکند این نوا را ...

کـآش میتوانستم ، 

لبخند شهید محمد آژند، 

متانت ِشهید محمد اینانلو، 

اخلاص شهید امیرعلی محمدیان،

سـادگی شهید رضا عباسی،

 مهربانی و ادب ِشهید علیرضا مرادی 

را یکبار دیگر تجربه کنم ...

چه آتشی در وجودم انداخته، پروازِ این پرستوها ...

روزهایی نه چندان دور ،

شرهانی ،فکه وشلمچه ،سکوی پرواز بود

و امـروز خناصر و الحاضر ...

رُفقـآ ! دلتنگم برایتان ...

من در جمع ِ شما ، ایمان ِ شهید همت را دیدم ...

استواری شهید باکری را تجربه کردم ...

شجاعت ِشهید خرازی را نیز هم ...

من پابه پای شما ،تا قله های عشق و عرفان آمـدم ،

و بعد از پروازتان ،تازه فهمیـدم فرسنگها راه ،با شما فاصله دارم ...

کآش  آوینی بود تا امـروز هم

به یاد ِسوم خرداد و آزادی خرمشهر ، 

پا به پای رزمندگآن ِمدافع حرم ،

آزادی ِکوچه پس کوچه های نُبـُل و 

الزهرا را ،

برایمان به تصویر می کشید ...

کاش آوینی میآمد همراه ِدوربینش ،

و از پیکار ِشیران ِ سیدعلی ،

در پشت ِخاکریزها و سنگرهای

 خان طومان ،حُمص و اَلعِیس ،

روایتِ فتح دیگری ، رقم میزد ...

خدا را بر این محنت شاکرم که در این بـُرهِه از زمآن ،

که آلودگی ِدنیـآ ، بیداد میکند ،

لباس رزم بر تنم پوشاند تا در پناه ِ 

زینب ایمن باشم

و شدم جیره خوار ِ دخترِ بوتراب ...

آری !

من همچنان کنار ِ بابُ الشهادة ،

ایستآده ام به انتظار ِ اِذن ِ دخول...

کاش میشد عُمر ِ خود را هدیه میدادم به

 زینب (س) 

زندگی را دوست دارم... اما !

حـَـرَمش را بیشتر...

صل الله و علیک یا عقیلةالطالبین...

ادرکنی یا زینب ...

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۳۰
دی

کیوسنا: از نحوه شهادت شهید آسمیه برای ما بگویید.
عباسم با گذراندن دوره‌های تخصصی و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرمین ائمه معصومین (ع) راهی سوریه شد و پس از حضور در مناطق تحت کنترل گروه تروریستی داعش، در تاریخ ۲۱ دی ماه ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب در شمال سوریه به دست عوامل این گروه تکفیری-صهیونیستی به مقام والای شهادت رسید.
یکی از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود.
دوستانش می گفتند عباس و ۳ نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. او از قلب و پهلو تیر خورد و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید و پیکرش نیز برنگشت و برای همیشه جاویدالاثر شد.

کیوسنا: چقدر دلتنگ شهید آسمیه می شوید؟
بسیار دلتنگش می شوم و هر زمان که به یادش می افتم انگار آتشی از دلم بلند می شود. همه بعد از شهادتش سوختیم. به گفته همه دوستان و آشنایان عباس در میان ما تک بود و نظیر او در اطراف ما نیست.
از انجا که فرزند دیگرم ازدواج کرده ما تنها عباس را در منزل داشتیم از این رو بیشتر دورهمی های ما نیز زمانی بود که عباس در منزل بود. برای همین من و پدرش این روزها دلتنگ تر از هر زمان دیگری هستیم.

کیوسنا: در وصیت نامه اش چه نوشته بود؟
قسمتی از وصیت نامه خطاب به من چنین نوشته بود: مادر جان عاشقانه ترین لحظاتم را با تو گذرانده ام بعد از خدا تو را بسیار بسیار دوست دارم و از تو می خواهم آرامش خودت را حفظ کنی چرا که آرامش تو خانواده را مدیریت خواهد کرد پس هر زمان به یادم افتادی یاد حضرت زینب(س) باش و از او صبر بخواه.

کیوسنا: اگر بخواهید یک یادگاری از شهید عباس برای مخاطبان کیوسنا هدیه دهید چه می گویید؟
عباسم کتاب شهدا را بسیار دوست داشت و با آنها به خصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می کرد. یک روز قبل از رفتن به سوریه به من گفت: مادر، من از هر کدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این کتاب ها را مطالعه کنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را به جلو ببرند.
شاید بتوان این سخنان عباس را به عنوان هدیه ای برای نسل جوان برای رسیدن به آرامش و رازهای موفقیت به کار برد.

کیوسنا: حرف آخر؟
عباس جزء باتقواترین افراد در زمان کنونی بود و من همیشه در دعاهایم از خداوند برای او درجات عالیه مسئلت می کنم. بسیار به حال عباسم غبطه می خورم که چرا فرزند شهیدم را آنگونه که باید درک نکردم.
امیدوارم راهش همیشه توسط دوستان و نسل جوان ادامه پیدا کند.

کیوسنا: انشالله…
راهش پر روهرو و روحش شاد….



  • دوستدار شهدا
۳۰
دی
با شهید نخبه مدافع حرم آشنا شویم؛

روایتی مادرانه از شهید عباس آسمیه/شهیدی که هفته ای یک خواستگار داشت!

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ پایگاه خبری دانشجویان قزوین «کیوسنا»؛زینب(س) با چشمانی اشک بار نگاهی به عباسش می اندازد و وداع می کند با برادرنه خویش «عباس جان کاش نمی رفتی. بعد از تو چه کسی از حریم من دفاع کند» .

عباس(ع) لبخندی زد و گفت «در زمانی نه چندان دور عباس هایی خواهند آمد و در دفاع از حریم زینبم از جان خویش خواهند گذشت».

و حال آن زمان است…
عباس هایی از جای جای جهان برخواستند تا بار دیگر دشمن بر حریم پاک و ملکوتی اهل بیت نتازند.

و این قصه عباسی از ایران زمین است.

داستان عباس آسمیه آن هم به روایت یک مادر…

  مادری که از فرزندش گذشت تا لبخند رضایت بی بی دو عالم را داشته باشد.

این گفتگویی صمیمانه با مادر شهید مدافع حرم «عباس آسمیه» است.

کیوسنا: لطفا خود را معرفی کنید.
فریدونی هستم مادر شهید مدافع حرم عباس آسمیه. دو پسر داشتم که عباس فرزند دوم من متولد۱۳۶۸. ۲۶ ساله از نخبگان برتر رشته‌ی هوا و فضا شهرستان فردیس در استان البرز بود که از دانشگاه آزاد اسلامی قزوین فارغ التحصیل شد.

  کیوسنا: از خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدتان برای ما بگویید. 
عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره می شود اینقدر بر سینه میزنی. در جواب لبخند می زد و می گفت آن کس که برای او سینه می زنم خودش محافظ من خواهد بود.

عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم باید به حوزه علمیه می رفتم. این اواخر هم کتب عربی و حوزه را گرفته بود.

همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود. هیچ گاه از او اخمی ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام.

در امور مختلف دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا که با مطالعه بسیار خود تلاش می کرد معلومات خود را بالا ببرد.

آرام و خاموش کارهایش را می کرد و هیچ گاه خودرا مطرح نمی کرد. اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود.

بعد از شهادتش خانواده ای به خانه ما آمدند و با گریه گفتند مدتهاست این شهید بزرگوار با کمک های مادی و معنوی خود از آنها حمایت می کند.

  کیوسنا: به ازدواج فکر کرده بود؟
اخلاقش بسیار شایسته بود و فرمانده اش می گفت عباس هفته ای یک خواستگار داشت!
گویی همه خواهان آن بودند که با عباس فامیل شوند و همیشه به او می گفتند اگر می خواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم.
با این حال در ایام اربعین با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و دو خانواده نیز گفتگوهایی با هم داشتند. عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموری بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود…

کیوسنا: از کار و ماموریتش برای ما بگویید؟
۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادر جان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.
به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.


  • دوستدار شهدا
۲۹
دی


شهید آقا محمودرضا بیضائی :

جنگ در سوریه که تمام بشود می‌رویم عراق بجنگیم؛

جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد…

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۹
دی

دو شهید مدافع حرم تیپ زینبیون 

شهید مدافع حرم محمدمقدادمهدی

شهید مدافع حرم یوسف علی 

امروز تشییع و تدفین شدند

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافـــع حـــرم قــــمــ

  • دوستدار شهدا