شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید روح الله قربانی ۳

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ب.ظ


 از این عکس برامون بگید ؟

واقعا نمیدونم که چی شد این عکس رو انداختم اینجا لحظه های آخر هست که ایشون رو میخواستم ببرم محل کار از آسانسور که پیاده شدیم همینطوری ازشون عکس گرفتم[Forwarded from خاطرات همسران شهدا]

نمی دانم چه شد که لنز دوربین این آخرین لحظه را ثبت کرد. با تمام دفعات قبل متفاوت بود رفتنت.

کاش می دانستم که دیگر نمی آیی.     

19 شهریور 94 ساعت 12:42

پیکر ایشان بازگشت ؟

سالم بودن؟

از ایشون فقط صورتشونو به من نشون دادن ولی نه صورتشون سوخته بود دستشون قطع شده بود و تقریبا میشه گفت که در اثر انفجار کاملا سوخته بودن

البته من از این بابت خوشحالم به خودشونم گفتم که خیلی خوشگل شدی اگه با یه تیر از پادرمیومدی میگفتم آقاروح الله اون همه تلاش پس کو؟فقط همینطوری میتونستن از پادرش بیارن ایشون خیلی توی کارشون خبره بودن

واینکه خودشون آرزوشون بود اینطوری از دنیا برن خدا رو شکر گرچه برای من واقعا دشوار بود.

وقتی سردار همدانی شهید شدن با شنیدن خبر شهادت چه حالی داشتین و در آن موقع همسر شما سوریه بودند ؟

شب شهادت سردار همدانی خیلی حالم دگرگون شد، با اینکه خیلی نسبت به سردار همدانی شناختی نداشتم، اما خیلی از خبر شهادت ایشان متاثر شدم. آقا روح الله  هم  چند روز بود که تماسی نگرفته بود و من  خیلی انتظار می کشیدم تا روح الله تماس بگیرد و از اوضاع و احوال و چگونگی شهادت سردار جویا شوم، تا اینکه 2-3 روز بعد از مراسم خاکسپاری سردار همدانی ، تماس گرفت و من از  دگرگونی  احوالاتم با او صحبت کردم، اما روح الله در جواب گفت که چرا گریه کردی!  عاقبت بخیر شد، این همه زحمت کشید مزد زحماتش را گرفت.خودت را برای سختی های بیشتری آماده کن، با صحبت های روح الله در مورد شهادت سردار همدانی ، چیزی در درونم به من می گفت که اتفاق های جدیدی در زندگی ام در حال وقوع است.

از صحبت های ایشان با شما برامون بگید؟

دو هفته قبل از  شهادتش ساعت 11:30 نیمه شب تماس گرفت ، من خواب بودم ، بیدارم کرد تا حرف های او گفت بلند شو خانم کارت دارم. می خواهم صحبت کنم و مقدمه صحبتش را با این جملات شرع کرد، که این دنیا خیلی کوتاه و بی ارزش است. ببین مامانم رفت، حاج آقا مجتبی تهرانی رفت. این دنیا خیلی کم و کوتاه  است و خیلی زود تمام می شود. اگر قسمت شد و من از این سفر برنگشتم و شهید شدم، تو غصه نخور، من قول می دهم آن دنیا همیشه با هم هستیم، تو فقط تحمل کن، و من اعتراض کردم که روح الله نصفه شبی این چه حرفهایی است که می زنی و گذشت و من با اضطراب آن شب را صبح کردم.

دو شب قبل از شهادتش با من تماس گرفت و از اوضاع و احوال کارم سوال کرد ، نگران وضعیت کارم بود. چون می دانست که از محیط کارم راضی نیستم، گفتم کی می آیی؟ ازمن خواست که کمی تحمل کنم از غربت و مظلومیت کودکان سوری برایم گفت و از  اینکه دلش طاقت نمی آورد تا کودکان را در آن شرایط تنها بگذارد. 

 و در آخر از  من خواست تا به همه سلام برسانم و یکی یکی نام برد .خیلی کم پیش می آمد که از من بخواهد تا به تک تک اقوام و نزدیکان سلامش را برسانم و این آخرین تماس تلفنی من و روح الله بود. و من از آن شب به بعد اضطراب و نگرانی همنشین همه دقایق زندگی من شد.

در خواست شهید از شما چی بود؟

درخواست شهید قربانی از همسرش پس از شهادت شهید صدرزاده 

خبر شهادت  آقا روح الله و .... 

شهید صدرزاده دو روز قبل از آقا روح الله به شهادت رسید و من تنها روزی که دو بار با روح الله صحبت کردم هم همان روز بود. بار  اول 20 دقیقه با هم صحبت کردیم و دوباره روح الله تماس گرفت. از تماس دومش تعجب کردم ، او در تماس دوم از من خواست تا صحبت های همسر شهید صدرزاده را دنبال کنم که چقدر محکم و قوی ایستاده و در مورد شهادت همسرش صحبت کرده. من پیگیر نشدم تا اینکه بعد از شهادت روح الله به سراغ صحبت های همسر شهید صدرزاده رفتم و گوش دادم و برایم جالب بود که روح الله پیگیر اخبار خانواده شهدا بود و از من هم خواست که این اخبار را رصد کنم.

 شبی که روح الله به شهادت رسیده بود یکی از اقوام که از اخبار شهدای مدافعین حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت. البته آن شب شک و تردید من با صحبت مادرم که مادربزرگت مریض شده برطرف شد، تا صبح که دیدم پدرم به مأموریتش نرفت ، تلفن همراه روح الله که همراه من بود و تماس های بی پاسخی که از طرف تمام دوستانش بر روی صفحه گوشی اش پر شده بود، تعجب و نگرانی من را دو چندان کرد اما پدرم اطمینان داد که اتفاقی نیفتاده و من راهی محل کارم شدم...

هنوز بیش از یک ساعت از زمان شروع کارم نگذشته بود که خاله همسرم تماس گرفت و پس از احوال پرسی متوجه شد که من از همه جا بی خبرم، بنابراین خداحافظی کرد، به فاصله کوتاهی پدر شوهرم تماس گرفت و با نگرانی به من گفت که می گویند روح الله مجروح شده؟  و من بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و دوباره پدرم به من این اطمینان را داد که روح الله فقط مجروح شده و پدر و برادرم خودشان را به محل کارم رساندند، در طول مسیر با اطمینان قلبی که به روح الله داشتم به خودم قبولاندم که او فقط مجروح شده و اتفاق دیگری نیافتاده اما حضور اقوام در پارکینگ منزل مان حامل خبر دیگری بود که مادرم آن را به من رساند "روح الله شهید شده" 

قطعه 53 بهشت زهرا بالای سر دوست عزیزشون شهید رسول خلیلی.

آقا روح الله بعد از شهادت آقا رسول تمام تلاششو کرد که جای ایشون برن بنده هم براشون نذر کردم که به خواستشون برسن و خدا رو شکر رسیدن.

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی