مادر
شهید
آری، از دامن پاک مادر،مردی آسمانی میگردد
پسرم، این رابدان که
تو را بزرگ نمودم برای دفاع از وطن و آرمانهایت
زنان عاشورایی
مادر شهید مهدی نظری
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
مادر
شهید
آری، از دامن پاک مادر،مردی آسمانی میگردد
پسرم، این رابدان که
تو را بزرگ نمودم برای دفاع از وطن و آرمانهایت
زنان عاشورایی
مادر شهید مهدی نظری
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
استاد رحیم پور ازغدی :
(برای شهدا) مرگی نیست.
قرآن می فرماید: وقتی راجع به شهادت حرف می زنید دورِ مرگ،خط قرمز بکشید
"لاتحسبن الذین قتلوا...."
مبادا ، راجع به شهدا طوری حرف بزنید که انگار راجع به اموات صحبت می کنید،
اینها اموات نیستند!!
"بَل اَحیاء" شهید اوج زندگی ، اصلِ حیات است.
اینها منشاء و سَمبل زندگی اند.
راجع به شهید حرف می زنیم باید راجع به زنده ترین آدمها حرف بزنیم.
@modafeonharem
« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »
محمد ابراهیم بسیار مهربان و رئوف بود همانطور که خداوند عنایت ویژه ای به ایشون داشت و صورت زیبایی داشت در کنارش سیرتی بسیار زیباتر و نیکو تر داشت . همیشه حواسش به فامیل و همسایه بود که نکنه که در سختی و تنگنا زندگی کنند و اگر متوجه میشد کسی مشکلی داره در حل اون پیشقدم میشد
اینقدر این خصلتشون بارز بود که حتی به همرزمانش در سوریه سفارش میکنه که به چند نفر خانواده مستمند که ایشون اونها رو میشناخت سر بزنند و تاکید میکنه اگه اتفاقی برای من افتاد هیچوقت اونها رو فراموش نکنید ؛
بعد که همرزمانش برگشتند شب چهلم دیدیم دنبال آدرس اون خونواده ها میگردند که کمکشون کنند می گفتند وصیت محمده .
شهید محمدابراهیم توفیقیان
@modafeonharem
شهید خلیلی از همان دوران کودکیاش، به مسجد و هیئتهای مذهبی علاقه نشان میداد. ما هم تشویقش میکردیم. یادم هست حتی شبهایی که زیر باد و باران شدید، رسول و برادرش روحالله را سوار موتور میکردیم و به هیئت میبردیم، به نماز اول وقت علاقه فراوانی داشت. قرآن میخواند، در هیئتها مداحی میکرد. شهدا را برای خودش الگو کرده بود. هروقت در تلویزیون از دفاع مقدس میگفتند یا وصیت نامه شهدا را میخواندند، با دقت گوش میکرد. خلاصه خیلی در این زمینهها خدا را شکر فعال بود.
به نقل از پدرشهید رسول خلیلی
@ra_sooll
رضا همرزم ، علی اڪبر در سوریه بود.
میگه اڪبر علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت ، و ڪلا جزء عادتاش بود که مرتب میخورد. چندروزی گیر عملیات پاکسازی بودیم، و گه گداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اڪبر بدون قهوه مونده بود.
در حین پاکسازی به خونه ای رسیدیم ، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نڪرده بود جمع کنه. با خوشحالی صدا زدم اڪبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده ، هوا هم خیلی سرد بود.
وقتی اومد داخل اتاق ، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت؛
آقا رضا ، پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن ، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و ڪنار هم نوش جون میکنن.من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم مات و مبهوت نگاهش میکردم فقط.
شهیـــــــد علــــــــےاکـــبر شیر علــــــے
تاریخ-شهادت:۱۳۹۴/۹/۱۷
محل-شهادت:سوریه
سالروز-شهادت
شادے روحش صلوات
@modafeonharem
چون شیر ، مدافع حرم بودی تو
هم خـادم بانـوی ڪرم بودی تو
یڪ هدیه به نام " مهدی ایمانی"
از بانوی قـم بهر حـرم بودی تو
اولین سالروز شهادت
خادم حرم حضرت معصومه
مدافع حرم حضرت زینب
شهیـد مهدی ایمانی
@modafeonharem
آتشی ؛
افتاده از چشمت
به نیــزارِ دلـــــــــم
وای اگر طوفان بیاید
رقصِ آتش دیدنی ست
روحانی مدافع حـرم
شهید محمد کیهانی
سالروز ولادت
@ravayate_fath
مادر شهید
برای اینکه روحیه بگیرد دائم به او تاکید می کردم، من افتخار می کنم که پسرم در راه خدمت به اسلام برای امام زمان سربازی می کند
هیچ وقت کاری نکردم و حرفی نزدم که دلش بلرزد و اعتقاداتش نسبت به مسیری که انتخاب کرده سست شود
برایم سخت بود و دندان بر جگر می فشردم اما همیشه برای میثم قوت قلب بودم
برای همه ماموریت های او بی تاب بودم، اما او هیچوقت متوجه بی تابی من نمی شد، چون همیشه به او روحیه می دادم و او از شعله درونم بی خبر بود
شهید میثم نجفی
شهید مدافع حرم
@modafeonharem
یک رویا اما واقعیت
⚜«الذین ءامنوا و هاجروا و جهدوا فی سبیلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون»
💢«کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند، نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.» سوره توبه آیه20
خوابی که همرزم شهید؛ ابو زینب بعد از برگشتن از سوریه دید
چند روزی بود که از سوریه برگشته بودم. عجیب دلم هوای رفقای شهیدم به خصوص سجاد مرادی و ✓عبدالمهدی کاظمی رو کرده بود. شب خواب دیدم دوباره اعزام شدم سوریه نزدیک ظهر بود که رفتم تو حرم حضرت زینب س سلام دادم و زیارت کردم.
از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم.
موقع نهارشده بود رفتیم تو یک اتاق سفره یکبار مصرف انداخته بودند و بچه ها نشسته بودند یک جای خالی برای خودم پیدا کردم و نشستم👤 ناگهان دیدم شهیدعبدالمهدی کاظمی با اون خنده قشنگش آمد و درست مقابل من نشست. از خوشحالی نگاهم رو ازش برنداشتم
به من بالبخند گفت چیه چی دیدی ماتت برده⁉️ بهش گفتم پس تو که موشک خورد کنارت و شهیدشدی، اینجا چکار می کنی؟
با خنده گفت : من زنده ام والان روبروت نشستم صحیح وسالم
بهش گفتم من خودم شنیدم که موشک با بدنت چه کرد. با خنده گفت: یه خراش ساده بود بخیه شد و خوب شد بهش گفتم من خودم تو گلستان شهدا مزارت رو دیدم ، بازم خندید و گفت بابا من زنده ام و الان روبروت هستم باور نداری بیا بغلم کن
پریدم تو بغلش و با هم کلی گریه کردیم همدیگر را محکم فشار می دادیم. نمازصبح شد که از خواب بیدار شدم. دوست داشتم هیچوقت از اون خواب بیدار نمی شدم
یادم اومد که خدا تو قرآن میگه شهدا زنده اند
عبدالمهدی کاظمی هنوز زنده است و هنوز داره تو سوریه در دفاع ازحرم می جنگه چند شب بعدش هم خواب سجادمرادی رو دیدم که اونم هنوز داشت تو سوریه می جنگید.
شهید عبدالمهدی کاظمی
@zakhmiyan_eshgh