وقت ِ لبیک که شـــــــد ! اسماعیل هـــــا را ، به قربانگاه فرستــــــادند هاجر هـــــا ...عید قربانبر هاجرهایزمانهمبارک
شهیدجاویدالاثر مرتضی کریمی
@Modafeaneharaam
وقت ِ لبیک که شـــــــد ! اسماعیل هـــــا را ، به قربانگاه فرستــــــادند هاجر هـــــا ...عید قربانبر هاجرهایزمانهمبارک
شهیدجاویدالاثر مرتضی کریمی
@Modafeaneharaam
خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی:
وقتی کوثر بدنیا اومده بود، محمودرضا با خانواده به تبریز اومده بودن. محمودرضا دوتا قاب عکس کوچولو خرید، تو یکیشون عکس کوثر رو قاب گرفت گذاشت بالای ستون آشپزخونه خانه پدری. به محمودرضا گفتم محمود؛ میشه اینو من بردارم؟ یکیش خالی بود هنوز عکسی نداشت با لبخند و یه حالتی که انگار علاقه ای به مال دنیا نداشت گفت مال شما بَرِش دار... حالا هر لحظه که چشمم به قاب عکس ها میوفته یاد همون لحظه میوفتم. بعد شهادتش عکسشو قاب گرفتم تو همان قاب خالی. کوثر تقریبا پنج شش ماهه بود که عکسش رو قاب کرد و این قاب عکس رو داد به من... هیچ شکی نداشت که بزودی آسمانی میشه...!!
@Agamahmoodreza
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!»
منبع : کتاب شهید عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" راوی:همسرشهید @zakhmiyan_eshgh
زندگینامه اجمالی شهید سجاد طاهرنیا
شهید «سجاد طاهرنیا» در ۲۳ مرداد سال ۶۴ در شهرستان رشت به دنیا آمد. وی از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان (عج) میرفت و بهخاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. وی از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد. شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشتهی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ ولی بهخاطر فضای حاکم بر دانشگاهها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد. از آنجایی که سجاد در خانوادهای حزباللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال ۸۴ به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در ۱۴ مهر ۹۴ به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدتهای بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه ۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@Ahmadmashlab1995
شهید مدافع حرم «ابوالفضل مرادی» فرزند غلامعلی از لشکر فاطمیون، در منطقه حلب و در تاریخ بیستم مرداد 1395 توسط تکفیرهای داعش اسیر و سپس به شهادت رسید. نقل از یکی از همرزمان شهید ابوالفضل مدتی که در خط مقدم مشغول نبرد با تکفیریها بود، هرگز شیفت خود را ترک نمیکرد و علی رغم اصرار همرزمانش که جهت استراحت به عقب برگردد، اصرار بر ماندن و دفاع داشت.
شهید مدافع حرم ابوالفضل مرادی
@Modafeaneharaam
دستنوشته شهید حججی در روز عرفه روزی ام کن در جوانی فدای اسلام شوم ...@Modafeaneharaam
غروب بی تو بودن را در حالی بر روی کاغذ میآورم که این قلم توانایی روزهای تنهاییام را ندارد. رضای عزیزم سلام: با بندبند انگشتانم شمارش کردهام، که چند روز است از سفر عشق بازگشتی نداشتهای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با انگشتانم شمارش میکردم. اما افسوس که نیامدی و مرا مات و مبهوت تا ابد در انتظارت گذاشتی. هر بار که به نبودنت فکر میکنم اشک از چشمانم سرازیر میشود. روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم نه ... میآید ... خودش قول داده بود میآید، رضا روی قولش میماند، قرار نبودنیمه راه یکدیگر را رها کنیم. لحظهبهلحظهام پر از تپشهای قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن چنان که رفته بودی. خوابیده بودی. خوابی آرام وابدی و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست زمین جای شما نبود در چهرهات میتوانستم آرامش را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی. من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگیمان را در راه آرمانت که دفاع از حرم بیبی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. تحمل روزهای بیتو خیلی سخت است، اما هنگامیکه به هدف و مقصودت میاندیشم خود را دلگرمی میدهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی خوشا به توای کبوتر سفرکردهام ... . خداوند را سپاس میگویم که در این مسیر، هرچند کوتاه همسفرت بودم و هدیهای برایم گذاشتی «یعنی دخترت نیایش» .
شهید رضا دامرودی شهید مدافع حرم سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
او رود جنون بود که دریا می شد
با بیرق آسمان برپا می شد
پرواز اگر نبود
معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین جا می شد؟..
سالگرد شهادت شهید سجاد باوی
@zakhmiyan_eshgh
گفتمش بی تو دلمـ میگیرد
گفت با خاطره ها خلوت کن
گفتمش خنده به لب می میرد
گفت با خون جگر عادت کن
شهید مرتضی عطایی شهید عرفه
@zakhmiyan_eshgh
مےگفت: "یه سفره ای پهن شده میترسم جمع کنن و من هنوز شهید نشده باشم"... موقع وداع زینب رو نبوسید که دلش بند نشه.
همسرشهیدمحمدتقی سالخورده
@modafeanharam77