شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۶۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۵
مرداد


شهید محمد عبداللهی

هر جا هرکاری بود، محمد بدون آن‌که مسوولیتی داشته باشد و یا اظهار خستگی کند، به دنبال انجام آن می‌رفت و می‌گفت: کار نباید روی زمین بماند.

خط قرمز محمد ولایت بود و می‌گفت: آقا نباید ناراحت شود، آقا که نمی‌تواند مستقیم بگوید، ما سربازیم؛ سرباز باید جلو بیاید. فرمانده باید فرماندهی کند.

شادی روحش صلوات

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۵
مرداد

من میروم ولی رسالت زینبی به دوش شما

همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت : 

من به ایشان گفتم :

دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.

 ولی او تاکید داشت که می توانید 

و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟

 با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا

بـِاَبی اَنْتَ وَ اُمـــّی

به من گفتند:

 که این فراز را برای من معنی میکنید؟ 

 من هم گفتم : معنایش که مشخص است

یعنی پدر و مادرم به فدایتان

و ایشان گفت : به خاطر همین! 

و چادرم را در دست گرفت و گفت :

به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند....

شهید سعید مسافر

@Modafeaneharaam

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


پدر بزرگوار شهید حاج حسین معزغلامی:

وقتیکه من برای مداحی به مسجد می رفتم , به حسین میگفتم که زمان مداحی من , جلو میاد و بین جمعیت بشینه تا من بتونم به درستی کارم رو انجام بدم. 

اون موقع حسین ۴ سال داشت و واقعا به حرف من گوش میداد و همون یکبار تذکر باعث شد ، حسین تا قبل از شهادتش نیز در زمان مداحی من خیلی نزدیک نیاد ؛و واقعا حسین گوش به فرمان بود !!

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه.

وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش.  ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد.

روز به روز روی خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد.

به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید.

خیلی هوای نیرویش را داشت مسئول گروهان بود.

برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست.

او را با عنوان فدایی‌نیروها می شناختند.

شهید محمدحسین محمدخانی

@Modafeaneharaam

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


بهش گفتم رفیق، دانشگاه یک پرسنل جای خالی داره نیروهم احتیاج داره تو هم که نیروی ارزشی و ولایی هستی ماشاءالله دور و برت پر از رجال سیاسیه، دستت بازه، بیا از بند پارتی استفاده کن برو سرکار

تبسمی زد و گفت: رفیق! اگر آزمون برگزار میکنند، همه میتونند شرکت کنند، مسئله ای نیست اسم من هم بده ولی اگر مردم عادی نمیتوانند بیایند شرکت کنند، از موقیعت شغلی و بسیجی ام سوءاستفاده نمیکنم. 

شهید علی جمشیدی

شهید مدافع حرم

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد


شهید مدافع حرم

علیرضا توسلی ( ابو حامد)

همیشه بعد از هر عملیاتی که انجام می‌شد چند روزی ابوحامد را نمی‌شد به راحتی پیدا کرد، حتما باید دنبالش می‌گشتیم. برایم جای تعجب بود که آخر کجا می‌رود، چه کار می‌کند؟ بعدها که شناختم از حاجی بیشتر شد یا به قول معروف خودمانی‌تر شدیم جواب سوالم را پیدا کردم  حاجی همیشه بعد از هر عملیات به عیادت رزمنده‌های مجروحی که در بیمارستان بستری بودند می‌رفت و جویای حالشان می‌شد. این کار تا آخرین روز که رزمنده‌ها در بیمارستان بودند ادامه داشت، کاری که شاید از کمتر فرماندهی سر بزند.

@Modafeaneharaam

  • دوستدار شهدا
۰۳
مرداد

می‌گفت یک بار اسیر داعشی گرفتیم . دیدیم قاشق به گردنش آویزان است به او گفتیم این قاشق چیست؟ گفت زودتر مرا خلاص کنید. زودتر مرا بکشید بروم ناهارم را با پیامبر اسلام بخورم این قاشق را هم  برای این آویزان کردم. این جهالت و وقاحت دواعش خنده‌آور است. آنقدر روی مغزشان کار کردند که به خرافات ایمان دارند. 

 همسرم می‌گفت جنگ سوریه با جنگ ایران و عراق خیلی فرق دارد. در سوریه سرباز اسلام که در شهر قدم می‌زند نمی‌داند بچه‌ای که با توپ بازی می‌کند  آیا تا چند لحظه دیگر به طرف او شلیک می‌کند؟! یا زنی که چادر به سر و زنبیل به دست است و خرید خانه‌اش را انجام می‌دهد شاید داعشی است و نارنجک به دست دارد. جنگ داخلی خیلی سخت است.

راوی: همسر شهید مدافع حرم

عبدالله حسینی

@ahmadmashlab1995

  • دوستدار شهدا
۰۲
مرداد

محمد حسین بشیری

آخرین بار مراسم هفت حاج رضا جلوی درب 

مسجد مهدیه داشتیم صحبت میکردیم

که یکی از دوستان به ایشان (شهید محمدحسین بشیری) گفت

محمد آقا ما رو هم ببر سوریه شهید بشیم

که ایشان گفتن اینکه فکر شهادتین خیلی خوبه خیلی عالیه ولی شما باید بدانید رفتن به سوریه باید هدفت شکست دادن دشمن باشه نه شهید شدن که اگر در این راه شهید شدی به آرزویت هم رسیدی..شما باید به هدف اصلی فکر کنید و در رکاب امام زمان باشید ما همه می جنگیم برای اون موقع

نشر بمناسبت سالروز ولادت

 @zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۲
مرداد


من چون دست چپم پلاتین دارد بخیه های درشتی هم خورده، از طرف دیگر هیکل درشتی هم دارم همین برایم داستانی شده ، خیلی جاها فکر می کنند که من خلافکارم. اما واقعا ما باید یاد بگیریم که از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکنیم.من یک بار برای اینکه نشان بدهم نباید از روی ظاهر قضاوت بکنیم در یک مراسمی که دعوت بودم یک تیشرت قرمز پوشیدم با شلوار جین و کفش کالج. بعد وقتی می خواستند من را برای سخنرانی صدا بزنند تا گفتند جانباز مدافع حرم حمید شیرمحمدی و من از روی صندلی بلند شدم. نگاه متعجب همه را دیدم که انگار با چشم هایشان می گفتند که این به همه چی می خورد الا جانباز و مدافع حرم!!

اما این ظاهر قضیه است. کاش ما یاد بگیریم که دل آدم ها را ببینیم نه ظاهر شان را...

پول‌دارترین جانباز مدافع حرم 

حمید شیر محمدی

  • دوستدار شهدا
۰۲
مرداد


سید نماز اول وقت رو بسیار اهمیت میداد تو راه مشهدساعت3 صبح رسیدیم به مهمانسرای بین مسیردریکی از حجره های اون استراحت کردیم هوا به شدت سرد بود تا چشمانمون گرم شد دیدم سید نیست نگاه کردم دیدم رفته وسط حیاط تو اون هوای سرد وضو میگیره اومد مارو هم بیدارکرد گفت نماز از زیارت مهمتره، زیارت مستحب اما نماز واجب.

گفت امام صادق می فرماید:شیعیان مارا با اوقات نماز امتحان کنید.

مسئول اون کاروانسرا خواب بود تا خواستیم حرکت کنیم سید اجازه ندادگفت بریم ازش حلالیت بخواهیم هم استراحت کردیم هم نماز خوندیم اگه راضی نباشه همش بر باد رفته حتی زیارتمون.

اون بنده خدارو بیدار کردیم و جریان رو توضیح دادیم ابتدا سربه سرمون گذاشت بعد گفت من به جوان های عزیز وبا تقوایی مثل شما افتخار میکنم خیلی خوشحال شدم که شماها اینقدر به مسائل شرعی تون مقید هستید خوشا حلالتون.

باز با این وجود سید یه پولی رو به زور به اون بنده خدا دادگفت حداقل پول آب تون رو بردار بعدش حرکت کردیم...

یه شب باهم خوابیده بودیم صبح بیدار شدیم نماز رو خوندیم سید مقید بود هرروز مقداری قرآن بخونه قرآنش رو هم خوند و خوابیدیم خیلی خسته بودیم دوباره خوابیدیم تازه گرم خواب بودیم که یه دفعه صدایی رو شنیدیم بیدار شدم دیدم سید دو دستی محکم به سرش میزنه،گفتم سید چته چیکار میکنی،گفت بدبخت شدم نماز صبح مون قضا شد شرمنده حضرت زهرا شدیم.

گفتم بابا جان ما که نمازمون رو خوندیم.

شهید مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا