تازه از محور آمده بود و قرار بود بیستوچهار ساعت استراحت کند که آمدند گفتند رانندهی تانک نداریم؛ محمدرضا بلند گفت: «من که نمردم، صبح باهاتون میام»!
نزدیکیهای اذان صبح بود که بیدار شد و دعای عهد همیشگیاش را دست گرفت، نماز که خواندیم راه افتادیم و تا ظهر روی سر النصره آتش میریختیم، دیگر مهمات تمام شده بود، درخواست مهمات کردیم. هنوز اذان ظهر را نگفته بودند که کمی عقب آمدیم تا مهمات را پر کنیم، محمدرضا بیقرار بود، مُدام با خودش «العجل یا صاحب الزمان(عج)» را تکرار میکرد. نماز خواندیم و کمی بعدش مهمات رسید.
داشتیم گلولهگذاری تانک را تمام میکردیم که به لطف عوامل نفوذی لو رفتیم و با موشک کورنت هدفمان گرفتند، من متوجه موشک شدم و خودم را پرت کردم ، اما محمدرضا تا متوجه شود، به هوا بلند شد و به بدنه تانک خورد.
وقتی به خودم آمدم که افتاده بودیم کنار دیوار و پای محمدرضا قطع شده بود، با این حال صدایش در نمیآمد، آمبولانس که آمد هنوز نفس میکشید، اما تا بیمارستان دوام نیاورد، سه بار یاحسین(ع) گفت و شهید شد...🌷🌷
رمیصا
کانال خواهران مدافع حرم
http://8pic.ir/images/bf1tluyhthyyrbv6vre8.jpg
https://telegram.me/molazemaneharam