من و محمودرضا یه جعبه چوبی میوه پیداکرده بودیم...
به زحمت میخاشو درآورده و با چوبش
برا خودمون اسلحه درست کردیم...
کش بسته بودیم و ساعتها رو این برجک نگهبانی میدادیم...
یادش بخیر مادر معززشون میگفت لنگ ظهره مریض میشید...
داشتیم مثلا با عراقی ها میجنگیدیم...
گاهی اوقات تا چهار عصر
کانال شهید بیضایی