گفتگو با همسر شهید علی منیعات1
حماسه بانو: علی آقا متولد چه سالی بودن؟
همسر شهید:27 خرداد 64
حماسه بانو: با هم فامیل بودید؟
همسر شهید:از آشناهامون بودند.
حماسه بانو:قبل از ازدواج به نظرتون چه نوع آدمی بودند؟ ویژگی ای بود که ایشون رو از بقیه متمایز کنه؟
همسر شهید:من خودم زیاد ایشون رو نمیدیدم یا پیش نمیومد که باهاشون صحبتی داشته باشم. اما برادرم هم کلاسی دوران مدرسه ش بود، همیشه میگفت علی عجب پسریه! خیلی مومنه، بچه های محله خودشون رو سازماندهی میکرد به سمت مسجد و بسیج ومسائل مذهبی فرهنگی. تو این زمینه ها فوقالعاده فعال بود. برادرم خیلی از ایشون تعریف میکرد. مثلا میگفت تو خانواده از همه متمایز هستند، به پدرشون رفتند و خیلی خاصند، یا چقدر تو کارای کامپیوتری استاده..
حماسه بانو: چند سالشون بود که آمدند خواستگاری؟
همسر شهید: سال ۸۶، یک ماه بعد از خواستگاری ازدواج کردیم.
حماسه بانو:یعنی در ۲۲ سالگی! سن کمی هم داشتن! اون موقع دانشجو بودند؟ چیکار میکردند؟
همسر شهید: تازه وارد دانشگاه و کار شده بودند، به عنوان کارمند بانک صادرات استخدام شدند، چون پدرشون وقتی ایشون ۱۲ سالشون بود به رحمت خدا رفته بودند و ایشون جای پدرشون استخدام میشدند. البته نه به عنوان نیروی رسمی بلکه به عنوان نیروی پیمانی و قراردادی. تازه شروع کرده بودند به کار و تازه وارد دانشگاه شده بودند در رشته کامپیوتر و همون موقع هم موقعیت پیش اومد آمدند خواستگاری و تشکیل زندگی و خانواده (خنده) یعنی همه مسائل باهم اتفاق افتاد.
حماسه بانو: چه جوری شما را انتخاب کردند؟
همسر شهید: همیشه میگفتند دنبال دختری بودم که از بقیه متمایز و خاص باشه، از لحاظ مذهبی و مسائل اخلاقی . میگفتند من چون زیاد نگاه نمیکنم و معاشرت نمیکنم با خانما به مادرشون و خواهرشون گفته بودند که اگر میخواهید برام برید خواستگاری، دنبال دختری باشید که واقعا توصیفایی که قبلا به شما گفته بودم حتما در وجودش باشه.خواهرشون منو معرفی کرده بود...
حماسه بانو:از جلسه خواستگاری چیزی یادتون هست؟
همسر شهید: آره یادمه. من بهشون گفتم شما خیلی پخته و با شخصیت هستید. اونم گفت واقعا تنها چیزی که برام تو زندگی ملاک هست اخلاقه. منم گفتم شما تازه وارد کار شدین و من چیزای مادی برام مهم نیست و شخصیت برام مهمه و دنبال کسی بودم که خداشناس و خدا ترس باشه و صداقت از همهچیز مهمتره و ایشون هم همین گزینهها رو گفتند و دیگه به تفاهم رسیدیم.
حماسه بانو: مهریه تون چقدر بود؟
همسر شهید: یک جلد کلام الله مجید و ۱۴ سکه بهار آزادی
حماسه بانو: فقط؟
همسر شهید: آره
حماسه بانو: ارزون هم بله رو گفتیدا (خنده)
همسر شهید: (خنده).. چون ارزشش رو داشت. چون واقعا شخص مقابلم را میشناختم، زود بله نگفتم، مشورت کردم با پدرم و مادرم، چون اونا تجربه بیشتر تو زندگی داشتند و ازشون خواستم که اگر شما این فرد رو قبول کنین، بعد من بشینم صحبت کنم و بررسی کنم. از خودم نمیخوام تعریف کنم اما خواستگار خیلی زیاد داشتم، از بین همه اونایی که اومدن، واقعا ایشون رو تایید کردند، با اینکه خیلی سختگیر هم بودند. میدونید: کسانی که واقعا از لحاظ اخلاقی، دین، مذهب و فرهنگ بالا هستند، یعنی معنویتشون بالاست، نمیشه روشون قیمت گذشت، قیمتشون رو فقط خداوند میدونه.
حماسه بانو: بله... از مراسم عقدو عروسی چیز خاصی هست برامون بگین؟
همسر شهید: خیلی عادی بود. توی محضر عقد کردیم، خود شهید و خانوادشون تو یه جمع خودمونی دور هم شربت و شیرینی خوردیم. عروسی هم در حد عادی بود، اینطور نبود که حتما باید فلان شام داشته باشیم یا حتما باید گروه ارکست بیاد و از این حرفا. علی آقا خودشون مراسم قسمت مردونه رو به شکل مولودی سنتی برگزار کردند. بعد از اینکه شام خوردند آوردند نزدیک خونشون یه حسینیه بود که بچه های مسجد براش یه مولودی برگزار کردند.
- ۹۵/۰۳/۱۴