شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید علی منیعات 3

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ


حماسه بانو: زینب خانم کی به دنیا اومد؟ خاطرات اون روزها رو برامون میگید.

همسر شهید: علی آقا بچه خیلی دوست داشتن. وقتی بهش گفتم احتمالا باردارم خیلی خوشحال شد. اونقدر که سریع رفتیم آزمایشگاه، بعدم گفت حق نداری بری نتیجه رو بگیری. خودم باید برم. عصر با جعبه شیرینی اومد خونه. دوران بارداری هم خیلی هوام رو داشت. مرتب از محل کار زنگ میزد که حالم رو بپرسه و سفارش کنه که کار سنگین نکنم و مراقب باشم. شبی هم که زینب میخواست متولد بشه آنقدر که علی اضطراب داشت، من نداشتم. دکتر توصیه کرده بود من زیاد راه برم. تمام شب علی کنار من راه میرفت. میخندیدم میگفتم تو دیگه چرا راه میری؟؟ مدام میگفت بریم بیمارستان. هرچی میگفتم الان زوده، دکتر گفته نیاید. قبول نمیکرد. میترسید اتفاقی بیفته. دیگه با اصرار اون رفتیم بیمارستان. پشت در بیمارستان هم آنقدر بی تابی میکرد که مادرشوهرم میگفت میترسم تا فاطمه زایمان کنه، علی از دست بره.(خنده)

حماسه بانو: واقعا؟! چه محبت و توجه عمیقی..اسم زینب رو چطور انتخاب کردید؟

همسر شهید: برای اسمش هم علی‌ آقا گفتن چی‌ دوست داری بزاری؟ من گفتم چون من فاطمه هستم شما هم علی‌ آقا اگه دختر شد دوست دارم بذارم زینب. ایشون گفتن اگه پسر بود من انتخاب می‌کنم و اسمش رو میذارم حسن. دیگه دختر شد و اسمشم گذاشتیم زینب. با اومدن زینب زندگیمون شیرین‌تر شد، دخترا هم که میدونید خیلی‌ بابایی هستند. رابطه زینب با پدرش فوق العاده خوب بود. الان که زینب خاطرات پدرش رو مرور می‌کنه، هیچوقت یاد نداره پدرش سرش داد زده باشه یا مثلا دستی‌ بلند کرده باشه، واقعا در مرام علی‌ آقا نبود.هر چی‌ از ایشون دیدم جز اخلاق خوب، جز لبخند و نکات مثبت چیزی تو وجودشون نبود.

حماسه بانو: در تربیت فرزند، شیوه تون چی بود؟

همسرشهید: علی همیشه میگفت:سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم. یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم. وقتی‌ از سر کار میومد می‌گفتم ببین دخترت چقدر اذیت می‌کنه. علی میگفت درسته که بچه هست ولی بذار بشینه باهاش قشنگ صحبت کنیم. اصلا داد و تنبیه رو درست نمیدونست. مینشست باهاش حرف میزد مثل یه آدم بزرگ. براش مسائل رو توضیح میداد. ازش میخواست اصلا گریه نکنه و بدون گریه خواسته ش رو بگه. باهاش آروم صحبت میکرد و میگفت بهش که فلان کارت اشتباهه . اگه چیزی میخوای آروم وقشنگ بیان کن.. تو به حرف بزرگترت گوش بده. من هرچی بخوای برات میگیرم. همیشه میگفت: دوست دارم بهترین و شیکترین لباسها رو بپوشه. باهاش بازی می کرد. رابطه ش خیلی خوب بود. به بچه شخصیت میداد و بهش احترام میگذاشت. سعی میکرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه. و همیشه تشویقش میکرد. و با احترام با بچه رفتار میکرد.

حماسه بانو: این خیلی مهمه. بچه هایی که در کودکی اعتماد بنفس و شخصیتشون درست شکل بگیره، از خیلی از انحرافات وخطاها درامانند. واقعا عالی بود. خب در آموزش مسائل دینی چطور عمل می کردید؟

همسر شهید: مسائل رو براش توضیح میداد و روشنش میکرد. در مراسم مذهبی میبردیمش. از کوچیکی گمونم، 4 سالگیش، مادرم براش چادر دوخت و سرش میکردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو میگرفت و میبرد بیرون. میگفت دختر باید از بچگی با حجب و حیا بار بیاد..

ادامه دارد

سبک زندگی شهدا

حماسه بانو

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/fhxx26x8suo5e5tku0fb.jpg

تصویر زینب خانم، دختر شهید علی منیعات

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی