شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


سری آخر که سوریه رفت چند روز بعد به من زنگ زد بعد از چند لحظه ای که با هم صحبت کردیم

گفت: آبجی یه چیزی بهت میگم از دستم ناراحت نشو،گفتم: بگو؟ ،گفت: آبجی من شهید میشم ،منم ناراحت شدم و باهاش بد برخورد کردم.

گفت:ناراحت نشو من خوابمو دیدم و شهید میشم و برام گریه نکن.

آره برادرم خودش میدونست که شهید میشه و سری آخر هم رفتار و حرکاتش تغییر کرده بود.

اطرافیانش هم بهش میگفتن تو این سری که میری سوریه شهید میشی و تمام این حرفا به واقعیت پیوست و برادرم شهید شد.

هزاران جوان فدای جوان حسین«علیه السلام»

ڪاناڸ رسمے«سرداراڹ فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی