شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید ایوب رحیم پور 2

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ب.ظ


حماسه بانو: چندتا بچه دارید؟

همسرشهید: دو تا نیایش 5 سال داره و محمد پارسا هم 4 سالشه.

حماسه بانو: برا تربیت بچه ها چه نکاتی رو مد نظر داشتن؟

همسر شهید: ایوب رو تربیت بچه ها خیلی حساس و دقیق بود. به ریزترین نکات توجه میکرد. اونقدر که گاهی من شاکی میشدم. میگفت نه،بچه ها رو عادت بده به اینا. با همین ریزه کاریها آدم رشد میکنه. مثلا صبح های جمعه ناخن بچه ها رو میگرفت و میگفت ببرشون غسل جمعه کنن. همش حلیه المتقین رو میخوند و اجرا میکرد. ریزترین نکات مثل شب نشسته آب خوردن یا اسراف نکردن یا تو دسشویی وحمام حرف نزدن وشکرگزاری خدا  رو از بچگی به بچه ها یاد میداد. 

حماسه بانو: واقعا؟!! 

همسرشهید: آره ...یابهشون وضوگرفتن یاد میداد کنار خودش می ایستادن نماز. قصه های قرآنی و جریان امام زمان رو براشون تعریف میکرد. صبح ها بچه ها رو با صوت قرآن و نوازش و محبت بیدار میکرد.میگفت سحرخیر باشن، خیر و برکت تو صبح زود بیدارشدن هست . اگه تاظهر بخوابن خیروبرکت و رزقشون میره. میگفت بچه ها رزقشون جداست . رزق فقط  مادیات نیست. شامل مسائل معنوی هم میشه ک نصیبشون میشه. 

شبها میگفت وضو بگیرید بعد قرآن میذاشت، بچه ها با صدای قران خوابشون ببره. شبها پسرم میگه شبکه قران رو روشن کن. یعنی اینقدر براشون ملکه شده . تو خونه ما شبکه قران زیاد روشن بود. ایه الله ناصری سخنرانی میکرد، به بچه ها میگفت این دوست من هست. بعد یه جوری با اشتیاق برا بچه ها تعریف میکرد که ایشون دارن چی میگن که بچه ها خوششون میومد. الان بعد شهادتش هروقت اقای ناصری رو نشون میده،پسرم میگه مامان دوست بابا. بعد میگه این دوست منم هستا. آیه الله خامنه ای رو به بچه ها معرفی کرده بود . بچه هام الان عاشق رهبری هستن و آرزوی دیدار رهبری رو دارن.

برا پوشش نیایش، همیشه میگفت تو لباس بچه دقت کن. پیرو مد نباش. دختر حساس هست. اگه لباس نیمه برهنه بپوشونیش، عادت میکنه.دختر آیینه مادر هست. این اگه با لباس بدجور بره تو خیابون، مردم میگن این پوششی هست که مامانش دوست داره. حالا چون خودش نمیتونه، داره رو بچه ش پیاده میکنه..یعنی برا تو بده که دخترت بدجور بره تو خیابون.دختر نباید لباسش یه جوری باشه که جلب توجه کنه. حتی برا پوشش خودم هم میگفت جلو بچه ها رعایت کن.

یا برا محمد پارسا، از همون بچگی سعی میکرد اونو مرد بار بیاره. اگه زمین میخورد بلندش میکرد میگفت گریه نکن. قوی باش بابا. به بچه شخصیت میداد. اصلا مثل آدم بزرگا باهاشون حرف میزد. محمدپارسا غیرت و مردونگی باباش رو به ارث برده. من واقعا عاشق مردونگی و لوطی واری ایوب بودم. الان نسبت به من و خواهرش با همین سن کم غیرت داره. به من میگه مامان مراقب دخترت باش. 

ایوب تو دعاهاش همش برا عاقبت بخیری بچه ها دعا میکرد. نماز میخوند به این نیت. میگفت بچه اگه سالم باشه برا پدر و مادر همین جور خیر میفرسته. ولی بچه بد برا پدر و مادرش آتش میفرسته. میگفت هرکاری کنیم به نفع خودمونه. و این غیر از اون وظیفه ای هست که برا تربیت اونا به گردنمون هست. چون اونا امانت خدا هستن و باید درست تربیتشون کنیم.

حماسه بانو: اخلاق و رفتارشون تو خونه چجور بود؟ 

همسر شهید: تو کارهای خونه کمکم میکرد. ظرف میشست. به قول خودش میگفت پیش بند مخصوصم کجاست؟ آشپزیشم که عالی بود. اخلاقش خیلی خوب بود. خوش برخورد و خوش خنده. اگه سر یه مسئله ای ناراحت میشدم یا بحثمون میشد. من روم رو  ازش برمیگردوندم. نگاش نمیکردم. میومد طرفم  و بهم محبت میکرد. بهش میگفتم با من حرف نزن. من از دستت ناراحتم. با یه حالت تعجبی میگفت چراااا؟ 😳 مگه چه اتفاقی افتاده؟ من از حالت چهره ش خنده م میگرفت. میگفتم هیچ اتفاقی نیفتاده؟! شروع میکرد حاشا کردن. میگفتم تو فلان کار رو نکردی؟؟!  با تعجب میگفت: کی؟ من که یادم نمیاد. اینی که میگی مال کی هست؟ یه جوری حاشا میکرد که خودمم به شک میفتادم.

حماسه بانو :

همسر شهید: آره باورتون میشه؟ یعنی این اخلاقش رو همه میشناسن. هیچی تو دلش نبود. اصلا نمیذاشت بینمون ناراحتی بمونه. میگفت این شیطونه که میخواد بین زن و شوهر جدایی بندازه.

حماسه بانو: نگاهشون به مسائل مالی چطور بود؟

همسر شهید: حساب و کتابش دنیایی نبود. خدایی نگاه میکرد. بهتون گفتم که، برا دادن مقداری از مهریه ام، قبل از رفتن به سوریه مغازه ش رو فروخت و پولش رو ریخت به حساب من. مغازه رو به نصف قیمت فروخت. گفتم خب چرا؟؟ گفت:" این اقا هفت سال تو مغازه من کار میکرده. حالا میخواست از من مغازه رو بخره . مادرش اومده میگه این داره خرج برادر و خواهرهاش رو میده. من طلاهام رو فروختم که این بتونه مغازه رو از شما بخره....من مطمئنم اگه به قیمت اصلیش میفروختم انقد برکت نداشت که الان داره. مریم مطمئن باش این پول خیلی برکت داره. حالا ببین چند برابر میشه."

یا یه سالی ما بخاطر اینکه بدهکار شده بودیم، همه پس اندازمون رو داده بودیم، دیگه چیزی نداشتیم. همون موقع از یه قسمتی از ارث مادرش به ما 100 هزار تومن رسیده بود. خیلی خوشحال شدیم. ولی ایوب گفت:" ببین مریم این صد تومن  ما رو به جایی نمیرسونه. بذار بدیم برا خود مادرم. رفت داد عتبات برا حرم حضرت زینب. گفت بقیه خواهر  و برادرا همه خرج کردن. بذار من بدم ثوابش برسه برا مادرم." 

حماسه بانو: شما مخالفت نکردید؟ بگید خودمون احتیاج داریم.

همسر شهید: اولش یه ذره گفتم نه..ولی وقتی برام توضیح میداد قانع میشدم. خودم خجالت میکشیدم ، میگفتم اره من عقلم نمیرسه چون دنیوی هستم. تو عقلت میرسه چون خدایی فکر میکنی

حماسه بانو: سیر تحولات آقا ایوب برای رسیدن به مقام شهادت چگونه بود؟البته مقداری از آن را تا بحال در خلال صحبت هاتون متوجه شدیم.

همسر شهید: ببینید ایوب همیشه انسان معتقدی بود و به آنچه میدانست دقیق عمل میکرد.  ولی نقش امام حسین در سیر معنوی ایوب نقش کلیدی بود. ایوب یه بار قبل از ازدواجش بیمار میشه و حضرت اباالفضل شفاش میدن. چند سال پیش هم یه شب داشتیم یه قسمت از سریال مختار را میدیدیم. بعد از سریال ایوب شدیدا منقلب میشه و چند ساعت گریه میکنه و با امام حسین حرف میزنه و ازشون میخواد که به نوکری قبولش کنه. بعد از اون، اهتمام ایوب به رعایت مسائل معنوی و انجام دقیق واجبات و بسیاری از مستحبات بیشتر شد. یعنی توسل و مراقبه رو با هم داشت. این دو سال آخر که دیگه خیلی بیشتر. همش میگفت وقت کمه. باید توشه جمع کنم. بهش میگفتم بخواب ..تو اصلا خواب نداری . شب زنده داری خیلی داشت . همیشه چقدر قبل از اذان صبح بیدار میشد ، میرفت غسل میکرد برا نماز شب . میگفت غسل مستحبی و برای رضای خدا یه حال دیگه به آدم میده . بعدم نماز شب و تا طلوع آفتاب بیدار بود. همین جور سر سجاده مینشست.دوست نداشت کسی ببینه. یواشکی نگاه میکردم میدیم همین جور نشسته. میگفتم حداقل راحت بشین . چرا اینجوری دو زانو...میگفت نه در مقابل خدا باید با احترام نشست. یعنی دنبال این بود که ببینه علما چکار میکنن همون کار رو بکنه. خودش اهل اینترنت نبود. میرفت کافی نت میگفت براش سرچ کنن علما چجور زندگی میکردن...تفریحش مطالعه کردن بود. دنبال این چیزا بود...خب آدم دنبال هرچی باشه، بهش میرسه.

این ماه رمضون که شروع شد، بدون ایوب خیلی سختمون شد.البته ما که روزه گرفتن تو خونمون یه کار عادی بود. ایوب خیلی روزه میگرفت . پارسال سه ماه رجب، شعبان و رمضان روزه بود . مینشست استغفارهای طولانی میکرد. میگفتم بابا هرچی گناه کردی همش بخشیده شد بسه ...اصلا فکرش همش اخروی بود . فکر دنیا نبود. من دعا میکردم میگفتم انشاالله خونه بخریم.من دوست دارم یه دختر دیگه داشته باشم....میگفت مریم بگو خدا، خیر دنیا و آخرت رو بهم بده. خودش همه چیز  رو بهت میده.ول کن اینا رو  حیفه. بیا ببین این نماز مستحبی رو بخون. اگه پله اول باشی میبردت پله صدم .حیفه بیا اینو بخون. همش میگفت مریم خودت رو بالا بکش. مدت ها عادت داشت نیمه شبها میرفت تو بیابون تنهایی با امام حسین خلوت میکرد و زیارت عاشورا میخوند. بعضیا فکر میکنن اغراق میکنم . ولی واقعا اینا تو زندگیش بود. میگفت مریم یه چیزایی میدونم، حیف نمیتونم بهت بگم. من اصلا جدی نمیگرفتم. چون کنارش بودم بنظرم این چیزا عادی میومد. در صورتیکه اینا عادی نیست. این آدما عادی نیستن. اصلا این چیزا رو به کسی نمیگفت...میگفت من با آیه الله قاضی خیلی رفیقم . من دارم میرم سوریه. تو رفتی کربلا سلام مخصوص منو به رفیقم برسون.من میخندیدم. میگفت من به کسی اینا رو نمیگم. چون باور نمیکنن. میگن دیوونه ست. ولی به تو میگم من میبینمش .من باهاش ارتباط دارم .راضی نبود کسی بفهمه. الان که شهید شده من دارم میگم.میگفت هیچ کس باور نمیکنه. تو هم باور نمیکنی...؟ میگفتم چرا باور میکنم ولی برام خیلی عجیبه که تو یه آدم ساده با این عبادت هایی که انجام دادی به چه مقامی رسیدی ..

ادامه دارد

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/ef9xhkfqyvs5c67ec8fg.jpg


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی