شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

شهید علی یزدانی:

تو ی ۵_۶ ماه پیش جایی رفتیم و به اتفاق دوستان، یکی به اسم' آقای حسین نصرتی'،خب ما سالها با هم بودیم و دوره ها و این حرف ها،هم اتاقی هم بودیم و خیلی دوستش داشتم،خیلی دوستش داشتم.

 بعد به فرمانده گفتم که اگه اجازه بدین من مراقب حسین هم باشم،خیلی جاها تشر بهش میرفتم که اینجا تو دیگه نیا ،تو اون عقب وایسا من خودم میبندم.

گفت:خیلی مراقب منی تو چرا اینجوری میکنی و فلان. 

گفتم:از اون پیشونی بندت من خیلی میترسم ،ی پیشونی بند (یا فاطمه الزهرا)داشت،همیشه می بست به سرش.

من فیلم هاشو دارم واقعا،ایشونو تو کوچه زدن،کسائی که پیشش بودن و تو کوچه براش تله کردن.

بند کفن و باز کردیم از حنجرش به فاصله ی ی سانتی 'اینجوری' بریده شده بود،سمت راست صورتش نبود،دست راستش شیکسته بود،(اینقدر این موج قوی بود و اینا).

بهش گفتم:حسین من از اون پیشونی بندت میترسم،پیشونی بند هنوز رو سرش بود،هنوز رو پیشونیش بود.

به مسئولمون گفتیم:آقا دفعه بعد هر چی که شد ما پیشونی بندو خواهیم بست.

نصرتی وی

کانال آرشیو شهید آقا محمود رضا 

Archive


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی