شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

 سه روز از تولد علی اکبرمان گذشته بود که تب کرد. علیرضا آشفته شد و سریع به بیمارستان رفتیم. گفتند زردی داره.

میخواستند از کف پای نوزاد خون بگیرند. همسرم نتونست طاقت بیاره. از اتاق بیرون رفت .توی سالن منتظر بود.سرشو به دیوار تکیه داده بود و اشک میریخت. هرکسی وارد بخش نوزاد میشد تعجب میکرد از اون وضعیت همسرم.

پرستار کودک میگفت باورم نمیشه یک مرد اینقدر دل نازک باشه.حال پدر بچه بدتر از خود بچه است.

تااینکه گفتند نوزاد باید بستری بشه.

علی اکبر رو داخل دستگاه گذاشتند و ما به منزل برگشتیم تا وسایلمون رو بردارم.

درمسیر همسرم فقط اشک میریخت.میگفت طاقت ندارم طفل معصومم را در تب و مریضی ببینم.میگفت این بچه سه روزه مهمان خانه ی ما شده ولی ببین تاچه حد وابسته اش شدم و طاقت دوری اش را ندارم.

بااینکه فاصله ی منزل تا بیمارستان زیاد بود ولی علیرضا روزی چند بار در حالیکه روزه بود به عیادت ما آمد. میگفت من باید در تمام لحظات کنار تو باشم.نه فقط لحظات خوشی.

آقاعلیرضا مصداق بارز آیه شریفه "اشدا علی‌الکفار و رحما بینهم" بود.

 او بسیار مهربان و دل‌نازک بود.

 علیرضای  میدان نبرد با علیرضا در شرایط عادی زمین تا آسمان تفاوت داشت..

 همسر شهید علیرضا نوری

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

خواهران مدافع حرم

http://8pic.ir/images/itetnxfbgq5wy6hjfv1c.jpg

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی