شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


شهید مدافع حرم شهید محمود رادمهر

شهید رادمهر به همراه 12 نفر دیگر از رزمندگان مازندران در منطقه خان‌طومان به شهادت رسید و پیکر او هنوز به میهن بازنگشته است

محمود در 3 آذر 1359 وقتی مادرش تنها 18 سال داشت، در شهرستان ساری به دنیا آمد. 

پدرم همیشه در ایام بارداری سفارش می‌کرد و می‌گفت وقتی چنین امانتی را حمل می­‌کنی نباید حرام و حلال را با هم بخوری، قرآن هم می­‌فرماید «وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَّمًّا وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» و این به این دلیل است که نسل آینده خراب نشود.

من در طول بارداری­‌ هر 4 پسرم شب­‌ها سوره انبیاء و صبح­‌ها سوره صافات می­‌خواندم؛ در این سوره نام بسیاری از پیامبران آمده و همیشه به خودم می­‌گفتم اینها نام پیامبران است و شما گوش کنیدمحمود بچه بزرگ من بود و من از او توقع بیشتری داشتم، بچه­‌هایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا 4 سال از او کوچکتر بود. زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به محمود می­‌سپردم؛ دیگر نمی­‌گفتم او بچه است و باید بازی کند. به ورزش خیلی علاقه داشت اما من مانع شرکت او در تیم­‌های مسابقاتی می­‌شدم اصلا نمی‌­خواستم بچه­‌هایم دنبال ورزش بروند چون عقیده­­­‌ام این است که عمر هر ورزشی به صورت قهرمانی تا 35 سالگی است، اگر فرزندم علاقه­‌اش را روی ورزش معطوف کند باقی عمرش را می­‌خواهد به چه مسائلی بپردازد؟

محمود بیشتر به فوتبال علاقه داشت و حتی تا قبل از شهادتش بچه­‌های خانواده از دامادها، پسرها و نوه­‌ها را در باشگاه اداره مخابرات جمع می­‌کرد و شب­‌های جمعه آنجا فوتبال بازی می­‌کردند. تمام بازی­ زیر نظر خودشان بود و مسائل اخلاقی را متذکر می­‌شد و هر کسی کمترین حرکتی را که نشانه اسائه­ ادب بود انجام می‌داد از تیم اخراج می­‌کرد و دیگر نمی­‌گذاشت به هیچ­‌وجه بازی کند.

در دوران بچگی­­ و تا پایان راهنمایی در منزل پدرم بود چون ما با هم همسایه بودیم و مادرم کسالت شدیدی داشت و من رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم؛ «محمود» نام برادر من را داشت و پدرم بسیار به او علاقمند بود، عبای پدرم را روی دوشش می‌انداخت و سجاده‌اش را پهن می­‌کرد و دست به قنوت بلند می­‌کرد؛ پدرم به مازندرانی از او می­‌پرسید: «شما سرباز امام زمان می­‌شوید؟ سرش را تکان می­‌داد و می­‌گفت بله من سرباز امام زمان می­‌شوم.

احکام شرعی، حد و حدود مسائل مانند واجبات و مبطلات نماز، واجبات و مبطلات روزه ،مطهرات، اقسام غسل­‌ها را تا جایی که از دستم برمی­‌آمد به آنها آموزش می­‌دادم. حتی زمانی که محمود خواست در سپاه شرکت کند، یک دوره احکام فقه را که مخصوص پسرها بود به او یاد دادم، محمود به احکام شرعی اشراف کامل داشت و بسیار رعایت می‌کرد.

بعد از پایان دبیرستان در دانشگاه شرکت کرد و از ابتدا دوست داشت در نظام (ارتش یا سپاه) قبول شود؛ حتی از سوم دبیرستان می‌خواست وارد نظام شود اما من مانع شدم. او را وادار کردم که به دانشگاه برود ولی او دوست داشت حتما نظامی باشد.

در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد و اتفاقا رتبه خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد. در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورتش فلج شد.

دانشگاه افسری از او تضمین یک‌ماهه خواست تا به کلاس‌ها برسد اما او گفت نمی­‌تواند چنین تضمینی بدهد و نهایتاً نتوانست به دانشگاه شهید ستاری برود.

محمود سال بعد بورسیه دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغ‌التحصیل شد. دانشگاه اصفهان خیلی سعی کرد او را در همان دانشگاه مشغول به کار کند چون رتبه اول رشته توپخانه به دست آورده بود. با من صحبت کرد و من گفتم: «شما بورسیه سپاه شدید، هزینه شما را چه کسی پرداخت کرد؟» گفت: «لشکر25 کربلا». گفتم:« برگرد لشکر 25 کربلا. به شوخی هم گفتم خرج تو را لشکر 25 کربلا می­‌دهد و شما می‌خواهی برای جای دیگری بازدهی داشته باشی؟ اصفهانی­‌ها زرنگ هستند و نیروهای خبره را می­‌گیرند.

محمود برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت می‌کرد.

همیچگاه از  کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمی‌گفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت می­‌پرسیدیم می­‌گفت:«بنّا»!

حتی موقع ثبت‌نام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.

اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاس‌های آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمی­‌داد.




  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی