موندم زیر آوار این خبر...
نوشته های محمد جواد/سی وهفت
جمعه
چهارده خرداد یکهزار و سیصد و نود و پنج
ساعت نُه و پنجاه دقیقه صبح.
از صبح زود رفته بود سرکشی خطها.
حالا پناه آورده بود به چادر دوتا از بچه های فاطمی تا کمی استراحت کنه.
گفت تو یه چادر گیرش آوردم تا به یاد قدیما یه کم سر به سر هم بذاریم و بخندیم.
داشت با بیسیم حرف میزد.
گفت دوربین رو روشن کردم و شروع کردم ازش فیلم گرفتن.
یکی دو جمله که پشت بیسیم گفت دوربین رو به صورتش نزدیکتر کردم.
با خنده یه نگاهی به لنز دوربین کرد و گفت:
《ازین محمودَم آنقد عکس گرفتی که شهید شد از ما عکس نگیر》و پقّی زد زیر خنده و دوباره جواب بیسیم رو داد...
گفت بعد از ظهر که رفتم سروقتشون یکی از بچه ها گفت:
مرتضی هم شهید شد.
انتحاری که زد موند زیر آوار...
گفت:
موندم زیر آوار این خبر...
مرتضی جان
دروغ گفتی مگه نه؟
دلت غنج میرفت که بری پیش محمود.
حالا پیش همید.
مثل اونروزا که باهم هم اتاق بودید
حالا پیش همید
و باز هم گپ و گفت و کل کل و بزن در رو و...
حالا پیش همید مسیب
خوش به حالتون.
تو رو خدا اگه جاتون رو تنگ نمیکنیم
جای ما رو هم خالی کنید.
میدونی که دل منم غنج میره.
خوش باشی سید
خوش باشی عزیرم
خوش باشی رفیقم
خوشی باشی
دلم براتون تنگه
تنهام نذارید.
شب جمعه
سحر روز دهم
کربلا
منم یاد کنید
منم با خودتون ببرید.
سحر روز دهم شد، مَکُن ای صبح طلوع
عصر امروز محرَّم شود از گریه ی ما
کانال آرشیو آقا محمود رضا
Archive
- ۹۵/۰۴/۱۸