سربازهای ولایت خواهیم ماند.
آقا جانم، جانم فدای شما، سلام
ما بچههای دهة شصتیم؛ همانها که بچگی نکردیم. ما زود بزرگ شدیم. بعضیهامان همان لحظه تولد بزرگ شدیم. پدر بزرگمان داشت در گوشمان اذان میگفت که صدای انفجار و موشکباران اذانش را نیمه گذاشت؛ ما به گرمای دستهایش روی گوشهایمان بزرگ شدیم. ما به جای لالایی، صدای ضربان قلبهای مادرمان را شنیدهایم؛ آن وقت که در پناهگاه از ترس ما را در آغوشش میفشرد.
ما بچههای دهة شصتیم؛ بین عکس لاله و کبوتر، میان هیاهیوی دور تابوت برادران و پدران شهیدمان قد کشیدیم. تازه قد کشیده بودیم، در نبود پدرها و برادرها، که آزادهها یکی یکی آمدند؛ ما بین بوی اسفند و حلقههای گل مدرسه رفتیم؛ و هر روز انشاء نوشتیم و در آخر پرسیدیم چرا پدر بعضیها و برادر دوستانمان باز نمیگردند.
آقاجانم، جانمان فدای شما؛ ما همان بچههای دهة شصتیم؛ همانها که در عالم بچگی هم قلبهایمان تاب غم عروج روحالله را نداشت. ما داغ بزرگترهایمان را میچشیدیم و از سوختنشان بزرگ میشدیم. عکس امام را کنار قرآن گذاشتیم، روی طاقچه، محاذی نگاه هر روزمان؛ آن طرف طاقچهها هم چفیه و پلاک پدران و برادرمان را.
آقا جانم، جانمان فدای شما؛ ما نوجوانیهایمان را میان خاکهای داغ شملچه و رملهای فکه گذرانیدم؛ کنار اروند و بهمنشیر؛ روی بازیدراز و تپههای الله اکبر؛ و خشت حسرت روی حسرت گذاشتیم و آرزو کردیم عروج سرخ را، شهادت را.
آقاجانم، جانمان فدای شما؛ ما بچههای دهة شصتیم؛ همانها که میان فتنهها جوانی کردیم؛ به بهای ولایی بودن طعنه شنیدیم، سوختیم... بزرگ شدیم.
آقاجانم، جانمان فدای شما؛ ما بچههای دهة شصتیم؛ حالا بزرگ شدهایم؛ دیگر بچه نیستیم؛ خواستیم جای پدران و برادرمان دنیا را بسازیم که خبر آمد خبری در راه است: شمر و معاوینه و حرمله و مغیره و قنفذ ظهور کردهاند؛ گفتند هر کدام گوشهای رجز میخوانند و هل من مبارز میطلبند؛ یکی کربلا، یکی سامرا، یکی دمشق. شنیدیدم و بعد دیدیم قلب نازنینتان محزون است.
آقاجانم، جانمان فدای شما؛ ما بچههای دهة شصتیم؛ اذن میدانمان بدهید، میخواهیم عمارها و حبیبهای روزهای امروز باشیم. همتها و باکریها و زینالدینهای دهة نود. ما از کودکی برای همین روزها بزرگ شدهایم؛ ما آرزوی محققشدة شما خواهیم بود؛ قول میدهیم، به خونمان پیمان میبندیم، اسرائیل 25 سال آینده را نخواهید دید.
آقاجانم، جانمان فدای شما؛ شما فقط به نشانة اذن، نگاه بچرخانید؛ ما بچههای دهة شصتیم؛ هیچ کس هم که نباشد، ما هستیم، سربازهای ولایت خواهیم ماند. شما فقط اشاره کنید؛ ما به سر میدویم؛ قول میدهیم، به خونمان امضا میکنیم، عاشورای امسال از حلب تا دمشق را سینهزنان برویم؛ برویم تا حرم بیبی... اذن میدان میدهید؟ چیزی به عاشورا نمانده است..
دم عشق دمشق
https://telegram.me/Labbaykeyazeinab
- ۹۵/۰۴/۱۹