شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفت‌وگو با خواهر شهید محمد رضا خاوری 1

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ


«فاطمیون» در گیر و دار سیستم فشل اداری

یکی دیگر از مشکلات جدی رزمندگان مدافع حرم «فاطمیون» تمدید پاسپورتشان است هنگامی که در مأموریت بسر می‌برند. اگر رزمنده نتواند یک جوری ثابت کند که بابا مدرکم در دست اقدام است او را دیپورت می‌کنند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید محمد رضا خاوری با نام جهادی (حجت) جانشین تیپ فاطمیون بود که سال 94 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

مادر محمد رضا ماجرای شهادت فرزندش را که به سختی از او دل کنده بود اینگونه تعریف می‌کند: «برای کشتن یک آدم تیری کافیست اما رضای مرا با گلوله توپ به شهادت رساندند، طوری که هیچ چیزی از جسم پسرم باقی نماند.»

اما اکنون پس از گذشت چند ماه از شهادت رضا اگر چه او به نوعی سر پرست خانواده شش نفری‌شان نیز بوده آرامش و صبر توأم با دلتنگی به خوبی حس می‌شود.

در میان گفت‌وگو با مادر شهید خاوری تنها خواهرش زینب خانم لب به سخن می گشاید و گاها حرف های مادر را تکمیل می‌کند. آنچه در ادامه خواهید خواند مصاحبه با خانواده شهید محمد رضا خاوری است که خواهر او را اینگونه روایت می‌کند:

جانشین تیپ فاطمیون سنگ کار بود

رضا وقتی از خانواده جدا شد و در سن 17 سالگی به ایران مهاجرت کرد تنها بود. فامیلی داشتیم که در مشهد پیمانکار ساختمان بود، پیش او می رود و می خواهد برایش کار پیدا کند. پس از مدتی با همان فامیلمان مشغول انجام کارهای ساختمانی می شود اما طولی نمی کشد که باز ماموران او را می گیرند و به کمپ سفید سنگ در مرز ایران و افغانستان می برند. در این کمپ افرادی که بدون مدرک بودند برده می‌شدند و سپس به افغانستان برشان می گرداندند.

خجالت می‌کشم

وقتی می‌رود اردوگاه با خودش می‌گوید من آمدم ایران در حالی که پدر و مادرم راضی نبودند، الان هم آمدم اینجا، نه پولی دارم و نه چیزی، با چه رویی برگردم خانه؟ خجالت می‌کشم. همان زمان برای احزاب نیرو جمع می‌کردند، می‌گوید حداقل بروم در بین این نیروها که اگر برگشتم پیش پدر و مادرم به عنوان یک نظامی برگردم.

چند ماهی در کنار احزاب افغانستان آموزش می‌بیند اما حس می‌کند شرایط خوبی نیست و با روحیات او هم‌خوانی ندارد. شهید خاوری روحیه اعتقادی بالایی داشت اما چیزهایی می‌بیند که دل زده‌اش می‌کند. با هر مصیبتی که بود از آنها جدا می‌شود و می‌رود تهران تا کارهای ساختمانی را از سر بگیرد. همان ایام با سپاه محمد(ص) آشنا می‌شود و حس می‌کند فضای اینها با احزاب افغانستان متفاوت است. بالاخره جذب سپاه می‌شود و می‌رود تربت جام برای آموزش‌های لازم.

رضا نتوانست در ارتش بماند

رفتن در سپاه باب دوستی‌اش را با شهیدانی چون فدایی و ابوحامد باز می‌کند. گروهشان به افغانستان بر می‌گردد تا در جنگ با طالبان شرکت کند. بعد وارد ارتش می شود و چون نظامی بوده با درجه بالایی او را می پذیرند.

اما با وجود موقعیت خوبی که در ارتش داشت به همه چیز پشت پا زد و مجددا به ایران بازگشت. می‌گفت: نیروهای آمریکایی زن و مرد با هم یکجا آموزش می‌دیدند و از همین ناراضی بود. بعد مدتی ارتقا می‌گیرد، از لحاظ مسکن و وضع مالی هم اوضاعش خوب می‌شود اما همه اینها دلیلی برای ماندن نبوده است.

یکی دیگر از دلایل برگشتنش به ایران مادرم بود. در این سالها که رضا در ارتش خدمت می‌کرد خانواده به ایران آمدند. مادرم گریه می‌کرد و می‌گفت وقتی ما افغانستان بودیم تو آمدی ایران. حالا که آمدیم اینجا تو برگشتی. او هم طاقت گریه مادر را نداشت و گفت صبر کن بر می‌گردم.


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی