خاطره اےاز شهیدمحمدحسین محمدخانی
استراحت بماند براےبعداز شهادت، چندروز نخوابیده بود،
واقعا شب و روز نداشت همش تلاش میکرد،
وقتۍشهید شد چهرش خیلی آروم بودتازه رفت استراحت کنه
کار کردن پی در پی بدون استراحت....
میدیدم چطور داره پر میکشه
از خنده هاش مشخص بود
از شوخیا و شیطنتاش معلوم بود
از کار کردنش میشد فهمید که دیگه وقت رفتنشه...
عمار کلا خیلی کار میکرد،
بخصوص چند شب قبل عملیات
تا لحظه ی شهادتش کارش خیلی بیشتر شده بود،
واقعا شب و روز نداشت...
چندین روز بود نخوابیده بود
ماشین یکی از فرمانده ها خراب شد
طول میکشید تا مکانیک بیاد،
محمدحسین گفت:
فرصت خوبیه یه چرتی بزنیم.
گفت بیا توهم بخواب بعد چشماش رو بست
دوربینم رو درآوردم و دوتا عکس ازش گرفتم
وقتی به عکس نگاه کردم با خودم گفتم :
چقدر آروم خوابیده ، انگار شهید شده ،
وقتی عکس بعد از شهادتش رو دیدم ،
دیدم انگار خوابیده ، عین همون عکس آروم و آروم و آروم و خوشگل
حتی خیلی خوشگل تر از اون عکس .
میگفت راز اون آرامش رو میدونستم،
آخه تازه داشت یه دل سیر استراحت میکرد ،
تازه داشت خستگی های اون همه کار و زحمت کشیدناش رو در میکرد .
میگفت : تو آغوش خداش راحت خوابیده بود ...
یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة
إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة
فَادخلی فِی عِبادی وَادخلی جَنَّتی
شهید محمد حسین محمد خانی
حاج عمار
شهادت محرم۹۴
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@haram69
- ۹۵/۰۵/۲۱