گفتگو با مادر شهید محمد رضا دهقان امیری 1
شهید مدافع حرم آقامحمدرضا دهقان
مادرمعزز شهید:
محمدرضا 7 سال بعد از شهادت برادرم به دنیا آمد من در خواب دیدم که برادر بزرگم آقامحمدعلی یک کودکی دردستانش است و به من گفت بیا این محمدرضای شماست. من وقتی به کودک نگاه کردم دیدم که این کودک چقدر زیباست و خیلی منقلب شده بودم. در روزهای بعد به همسرم میگفتم من مطمئنم فرزندمان پسر است و دلم میخواهد که اسمش را محمدرضا بگذارم که همین هم شد. محمدرضا پسری پرجنبو جوش و فوقالعاده شیطان و بازیگوش در دوران کودکی بود که تا بزرگسالی این موضوع ادامه داشت. من و پدرش سعی کردیم روی اخلاق و روحیات فرزندانمان بسیار کار کنیم و رعایت قوانین اسلام نیز برای ما بسیار مهم بود و محمدرضا در چنین محیطی رشد کرد و بزرگ شد. محمدرضا خیلی تحت تاثیر پدربزرگش بود، پدر من پدر دو شهید است و بر روی این موارد از کوچکی با محمدرضا صحبت میکرد و در این زمینه زمان بسیاری را صرف بچهها میکرد.
یادم هست که محمدرضا در سن 4،5 سالگی اتفاق خیلی نادر و بدی برایش افتاد. روز تاسوعا بود که دایی بزرگش مشغول کوتاه کردن موهای محمدرضا بود، همینطور که به کوتاه کردن موها ادامه میداد پشتش به پنجره آهنی برخورد کرد و این پنجره که 30 سال بود به ندرت باز میشد از لولا درآمد و درست روی سر محمدرضا افتاد. به فاصله دو دقیقه خون تا شعاع نیم متری پخش میشد و تمام هیکل محمدرضا را فرا گرفت که ما گمان کردیم محمدرضا مرده اما محمدرضا هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. بعد از آنکه او را به بیمارستان بردیم و پدرم این موضوع را دید به محمدرضا گفت: خونت مثل سرخی خون شهیدان است و حیف است که بمیری باید شهید شوی.
محمدرضا در این خانواده که مدام حرف از شهید و شهادت بود بزرگ میشد و هر سال سالگرد شهادت برادرانم را میدید. دو برادرم در دفاع مقدس شهید شدند. شهید محمدعلی طوسی که در سال 63 در محور عملیاتی سردشت - بانه در نبرد با کوموله شهید شد.برادر دومم شهید محمدرضا طوسی نیز در سال 66 در عملیات نصر8 ماووت عراق شهید شد و محمدرضا دو برادر شهیدم را بسیار دوست داشت.هر دفعه که وارد دامغان میشدیم به اصرار محمدرضا اول بر سر مزار برادرانم میرفتیم و وقتی که از دامغان خارج میشدیم نیز به سر مزار برادران شهیدم میرفتیم. محمدرضا از کودکی تا بزرگیاش هر دفعه که سوالی برایش پیش میآمد نزد من میآمد و میگفت از اخلاق و رفتار و غیرت و شهامت داییهایم برایم بگو و من هم سر فرصت برایش کامل توضیح میدادم.
- ۹۵/۰۶/۰۵