خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده از او
بسم رب الشهدا
مصطفی خیلی مقید به روزه های مستحبی بود. دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت هشت روز روزه گرفت...
ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت...کارهای پایگاه و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود...
عصر روز هشتم اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ، که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،الان نزدیک افطاره گفت: لطفش به اینه که با زبان روزه برا خدا قدم برداری.
تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم...هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو بالای سر مصطفی دیدم، که از پله ها پرت شده بود پایین و تمام سروصورتش خونی شده بود بهش گفتم : دورت بگردم خدا راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی...
مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه بالایی برسه.
ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید...
- ۹۵/۰۶/۱۴