شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

«دیده‌بان حرم» سر قولش ماند 1

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ


سه‌شنبه تماس می‌گیرد و به سهیلا می‌گوید که سه‌شنبه آینده برمی‌گردم و درست سه‌شنبه بعد برمی‌گردد، او خلف وعده نمی‌کند..

به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، دختر خاله و پسر خاله بودند، فقط 3 سال با هم زندگی کردند اما سهیلا یک عمر خاطره از ابوذر دارد و یک دختر 3 ساله به نام محدثه. خاطراتی از روزی که با هم دانشگاه قبول شدند تا روزی که برای آخرین بار پیکر تیر خورده و صورت نورانی ابوذر را دیده است.

دوستانش به او لقب «دیده‌بان حرم» را داده بودند، ابوذر داوودی صبح یکی از روزهای آخر پاییز سال 94 محدثه را می‌بوسد، کوله‌بارش را می‌بندد، با سهیلا رضایی دخترخاله و همسرش خداحافظی می‌کند و به سمت بهشت حرکت می کند.

سهیلا رضایی می گوید: هر دو در یک دانشگاه قبول شدیم، من کامپیوتر قبول شدم و ابوذر رشته حقوق، بعد از یک مدت از من خواستگاری کرد و خواست که با خانواده‌ام صحبت کنم تا از طریق خانواده‌اش اقدام کند. وقتی با خانواده‌ام صحبت کردم آنها نگران سن کم ابوذر بودند، اما صداقت او سبب شد تا زندگیمان را با توکل بر خدا شروع کنیم. رفتار، غیرت خاص و پاکی ابوذر جذبم می‌کرد و از انتخابم خیلی خوشحال بودم.

سهیلا در خاطراتش غرق می‌شود و یاد رفتارها و حرف‌های همسرش می‌افتد: به شخصیتم خیلی اهمیت می داد، تاکید داشت لباس‌هایی بپوشم که من را والاتر نشان دهد و خدشه‌ای به شخصیتم وارد نکند و تنها درخواستی که از من داشت، رعایت حجابم بود.

پس از مدتی سهیلا و ابوذر به عقد هم درمی‌آیند و همزمان با آن شرایط کار و تحصیل در دانشگاه امام حسین (ع) برای ابوذر فراهم می‌شود و به شیراز نقل مکان می‌کنند و ابتدا به حرم شاهچراغ (ع) رفته و دو رکعت نماز شکر به جا می‌آورند.

پنجمین روز ماه رمضان سال 91 خانواده‌هایشان عروسی ساده‌ای به صرف افطاری برای این دو جوان می‌گیرند و آنها با خوشحالی از اینکه زندگیشان بدون تجملات و گناه آغاز شده به سر خانه و زندگی مشترکشان می‌روند.

سهیلا روز اول زندگی مشترک خود را خوب به یاد دارد و می‌گوید: خوشحال بودم که هر دوی ما پایبند به دین هستیم، نزدیکای اذان به خانه رسیدیم، ابوذر وضو گرفت و به من گفت حاج خانم دو رکعت نماز برای خوشبختی‌مان خواندم و من به داشتنش افتخار می‌کردم و تمام وجودم سرشار از حس خوشبختی بود.

پس از 20 روز از آغاز زندگیشان ابوذر به دانشگاه افسری می‌رود و سهیلا مدتی را در خانه پدری ابوذر زندگی می‌کند، روزهایی سرشار از دلتنگی که تنها حس خوشبخت بودن در کنار ابوذر آن روزها را برایش قابل تحمل می‌کند، خوشبختی که او را زبانزد خاص و عام کرده است و این خوشبختی در آبان 92 با تولد دخترشان محدثه چند برابر می‌شود.

همسر شهید داوودی می‌گوید: ابوذر خواب دیده بود که خدا دختری به اسم فاطمه به ما داده است، وقتی دخترمان دنیا آمد به خاطر تعداد زیاد اسم فاطمه در خانواده اسم او را محدثه یکی از لقب‌های حضرت زهرا (س) گذاشتیم.

ابوذر درس و تحصیل را برای بودن در کنار خانواده رها می‌کند و با مدرک کاردانی برای کار به کازرون منتقل می‌شود اما این پایان فصل دلتنگی‌های سهیلا نیست چرا که  ابوذر راهی ماموریت‌هایی به نقاط مختلف ایران می‌شود.

 همسر دیده‌بان حرم می‌گوید: در کازرون یک خانه اجاره کردیم اما بعد از 3 ماه ماموریت‌های ابوذر به ارومیه آغاز شد، 15 روز ارومیه بود و 15 روز خانه. بالاخره بعد از یک سال اجاره نشینی به ما خانه سازمانی دادند. 5 ماه در خانه‌های تیپ تکاور بودیم که ابوذر به آخرین ماموریت ارومیه رفت.



  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی