دیده بان حرم سرقولش ماند (ابوذر داودی)
سهیلا خانه را تمیز کرده تا وقتی همسرش آمد با کمک به او خستهتر نشود، اینها را که میگوید بغضش میترکد، چون ابوذر از ارومیه زنگ میزند که سهیلا جان میخواهم به سوریه بروم.
سهیلا به همسرش میگوید من و محدثه بیتابت هستیم، تو مرتب در ماموریت هستی، انشاءالله بار دیگر برو، اما ابوذر تصمیمش را گرفته بوده و می رود.
سهیلا که میبیند تصمیم ابوذر جدی است سکوت میکند، ابوذر به خانه میآید و 6 روز را با همسر و فرزندش میگذراند و انگار که بداند این آخرین روزهایی است که کنار آنهاست مرتب در خانه همسر و دخترش را با اسم "همسر شهید" و "دختر شهید" میخواند، تا سهیلا عصبی میشود و میپرسد: ابوذر تو چته؟ چرا هی میگی دختر شهید، همسر شهید؟ و ابوذر میخندد و میگوید: چون مطمئنم که این آخرین ماموریت من است.
ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب و تاکید میکند: هر کسی برای دفاع از حرم زینب برود باید مثل حضرت عباس شهید شود و با این حرفها سهیلا را که تاب دوری او را ندارد برای شهادتش آماده میکند.
سهیلا حالا اسمش همسر شهید است و از ابوذر برایش خاطرهها مانده، یاد روزهایی که با هم گذراندهاند، وقتهایی که ابوذر در کارهای منزل کمکش میکرده؛ میگوید: یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من میگفتم حالم خوبه اما ابوذر میگفت من راحتم تو بخواب.
عادتهای همسر شهیدش را آرام زمزمه میکند: نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی داشت برای سفر آماده میشد من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش میکردم.
سهیلا رضایی میگوید: همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو و تو را به خدا میسپارم.
8 صبح یکی از آخرین روزهای پاییز 94 ابوذر با کودک غرق در خوابش عکس میگیرد و همسر گریانش را به خدا میسپارد، سهیلا تا نزدیکی تیپ با ابوذر میرود اما به محض برگشت با او تماس میگیرد و گریه میکند. ابوذر میگوید: به جان محدثه برمیگردم تو چرا این قدر ناراحتم میکنی؟ آخرین ماموریته و قول میدهم دیگر ماموریت نروم.
او که همسر گریانش را ترک کرده هر روز با او تماس میگیرد تا از دلتنگیهایش کم کند اما به دلایل شرایط موجود در آنجا مکالمات کوتاه بوده و به سختی ارتباط برقرار می شده است.
همسر شهید داوودی میگوید: یک شب که تماس گرفته بود خیلی خوشحال بود. وقتی علتش را پرسیدم گفت: گرا خوب دادم 25 نفر از داعشیها در 3 ماشین سوختند. ابوذر وقتی که گرا خوب میداد میگفت« هوی واویلا» برای همین رزمندگان سوریه «هوی واویلا» صداش میزدند.
یک سهشنبه تماس میگیرد و به سهیلا میگوید که سهشنبه آینده برمیگردم و درست سهشنبه بعد برمیگردد، او خلف وعده نمیکند. پیکر ابوذر که روز پنجشنبه در عملیات نبل و الزهرا با اصابت یک تیر به شاهرگ گردنش شهید شده، سهشنبه به وطن برمیگردد.دقیقا همان روزی که به سهیلا قول داده است.
سهیلا که شب قبلش خواب دیده که ابوذر به او گفته دارد برمیگردد مرتب با شماره همراه او تماس میگیرد اما تماسی برقرار نمیشود تا اینکه ساعت 10 یکی از دوستان همسرش تماس میگیرد و می پرسد که از ابوذر خبر داری؟ سهیلا اظهار بیاطلاعی میکند و اصرار میکند که اگر چیزی میداند به او هم بگوید و پس از اصرارهای فراوان میگوید: یک بسیجی به نام داوودی زخمی شده.
او میگوید: حدس زدم که اتفاقی افتاده اما تا 10 شب با هر کجا تماس گرفتم فقط گفتند زخمی شده است.
پس از 5 روز پیکر ابوذر داوودی را به شیراز میآورند و سهیلا رضایی با خرید دو شاخه گل رز قرمز و سفید به استقبال همسرش میرود. تمام طول راه در آمبولانس با ابوذر تنها با گریه صحبت میکند: تو که این قدر بیمعرفت نبودی که منو تنها بذاری چرا ابوذر منو با خودت نبردی.
اشکهای سهیلا مثل همانروز از چشمهایش فرو میریزند، یاد چهره رنگ پریده دخترش محدثه میافتد و می گوید: دوست داشتم با ابوذر تنها باشم اما نمازخانهای که ابوذر در آن بود خیلی شلوغ بود. وقتی تابوت را باز کردند من با گل رفتم طرف ابوذر صورت نورانیش را دیدم و اشکهایم سرازیر شد. آن روز و روزی که ابوذر را به خاک میسپردیم میگفتم « خدایا من تنها با یک دختردوساله چه باید بکنم. یا زینب خودت صبر عظیمی به ما بده» زمانی که ابوذر را در قبر گذاشتند بیهوش شدم.
آرامتر میشود و با بغض میگوید: ابوذر تمام زندگی من بود ولی تنهایم گذاشت به من وصیت کرده بود شب اول قبر پیشم بمان وتنهایم نگذار منم قول داده بودم. در سرمای بهمن ماه آمدم یک چادر مسافرتی آوردم با چند تا ازدوستانم برایش تا صبح قرآن خواندیم.
پس از شهادتش هر زمان که به وجودش احتیاج داشته باشم خوابش را میبینم هر اتفاقی که بخواهد بیفتد به من میگوید و راهنماییام میکند و تا الان من و محدثه را رها نکرده است.
/ عکس: دفاع پرس