سیب رسیده
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۲ ق.ظ
راوی: ابوالفضل شالیکار (فرزند شهید)
بی طاقتی مادر را می بینم، وقت و بی وقت، روزو شب. یک بار پرسیدم: «مادر چرا گریه می کنی؟».
گفت: ««از دوری پدرت، دلم برایش تنگ شده».
گفتم: «مادر تو که می گفتی بابا رفته پیش خدا. اگه اینطوره که دیگه ناراحتی نداره!».
ـ دست خودم نیست، گریه هام از سرِ دلتنگیه!
گفتم: «مادر، سیبی که رسیده باشه چیده می شه، اگه چیده نشه، خود به خود خراب می شه».
مادر گفت: ««حرف هات چقدر عجیبه، این ها رو از کجا یاد گرفتی؟».
گفتم: «بابا محمّد!».
مادر راست می گفت. این حرف ها به من نمی آمد. چون من تازه 10 ساله شدم.
برگرفته از کتابِ خداحافظ دنیا
خاطرات شهیدمدافع حرم حاج محمدشالیکار
بیسیم چی
@bisimchi1
- ۹۵/۰۷/۰۸