خاطره خواهر شهید مختاربنداز او

بعد از شنیدن خبر شهادت حاج هادی کجباف خیلی ناراحت و بی تاب بودم.  وقتی که شنیدم ایشان برای مراسم از سوریه به اهواز آمده بلافاصله به منزل شهید رفتم و به محض دیدن ایشان خود را در آعوش او انداختم، دستش را می بوسیدم و گریه می کردم .

همان شب در منزل خواهرمان دور هم جمع شدیم و ایشان در مورد نحوه ی شهادت حاج هادی برایمان صحبت میکرد و آنجا بود که فهمیدیم ایشان در عملیاتها حضور پیدا می کند و در آن عملیات هم حضور داشته.

بعد از اتمام صحبتها، ایشان در حال وضو گرفتن و آماده شدن برای خواب بود که کنارشان رفتم و گفتم: برادرم، قربانت بروم تو می دانی مادرمان تحمل ندارد حتی خاری به پای شما برود تو را به خدا مواظب خودتان باشید.

ایشان با خنده جواب داد : مادرمان روحیه اش خوب است شما نگران نباشید.

به او گفتم : حداقل در عملیاتها خط شکن نباشید و زیاد جلو نروید. ایشان گفت: در مرام و مسلک فرماندهان ایرانی این نیست که خودشان عقب بایستند و به نیروهایشان دستور پیشروی بدهند ما جلو می رویم و به نیروها می گوییم بیایید. بعد صحبت کشیده شد به دفاع از حرم حضرت زینب(س) ایشان در حالیکه بر سر خود می زد، گفت:خاک بر سر ما اگر زنده باشیم و حرم حضرت زینب را ویران کنند و اشک هایش جاری شد.

بعد گفتند:خواهرم تو انتظار داری من در این سن و سال با خیال راحت در رختخواب بمیرم و حرم اهل بیت در خطر باشد.جان ما فدای یک تار موی حضرت زینب(س) 

 آن شب من دیگر حرفی نزدم ولی در تمام طول مسیر برگشت به خانه اشک می ریختم چون فهمیده بودم برادرم دیگر زمینی نیست. با خودم می گفتم :دشمنان باید از امثال برادر من بترسند با این روحیه ی بالا و این شجاعت که در همه حال آماده اند جانشان را در راه دفاع از حریم اهل بیت فدا کنند.

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom