شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

اهل تشریفات نبود

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ


احمدرضا بیضائی :

مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت. بارها در خانه اش مهمانش شدم. معمولا دیر از سر کار می‌رسید و معمولا دیروقت مهمانش می شدم. آخر شب. گاهی هم با هم می رفتیم خانه. اینجور مواقع در بین راه چند جا نگه میداشت و شیرینی یا میوه و آبمیوه می خرید. یکبار نگه داشت پیاده شد برود گوشت بخرد، گفتم: ول کن بابا آخر شبی چکار داری میکنی؛ یک نان و پنیری می خوریم با هم. گفت: نمی‌شود! نان و پنیر چیه؛ من بخور هستم باید کباب بخورم! میدانستم که شوخی می‌کند. خودش بی تعلق بود. بارها می‌گفت اگر مجرد بودم زندگیم روی ترکه موتورم بود. اهل تشریفات نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت اما وقتی مهمانش بودم، سنگ تمام میگذاشت و مفصل پذیرایی می‌کرد.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی