شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید ابوالفضل راه چمنی۴

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


حماسه بانو: نظر آقا ابوالفضل در مورد رابطه با نامحرم چه بود؟ خودشون چطور بودن و از شما چه میخواستن؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل همون جور که با اخلاق "سر به زیر" بودن دوران مجردیش، من را شیفته خودش کرده بود،در دوران تاهل هم این اخلاق خوبش ادامه داشت... همیشه نگاهشون نسبت به نامحرم یک حجابی داشت... مستقیما به یک نامحرم نگاه نمی کردند و  حتی سعی می کردند صحبت کردن هاشون هم با نامحرم ها کوتاه باشه.. اصلا این چشم پاکی ایشون زبانزد تمام دوست و آشنا بود..

آقا ابوالفضل در اوایل عقد به من گفتن که در سلام دادن به یک نامحرم هیچ وقت شما،پیشی نگیر.. اگر با یک نامحرم روبه رو شدی، شما نباید اول پیش قدم در سلام باشید!! شاید با این سلام نکردن من، خیلی ها ناراحت شده باشند ، ولی من بهترین کار را انجام دادم و آن اطاعت از امر همسرم بود! حتی بعضی ها به مادر ابوالفضل هم گفته بودند که چرا خانمش سلام نمی کنه؟ مادرشون، بدون اینکه من بهشون بگم، به آنها گفته بودند که آقا ابوالفضل اینطور از خانمش میخواد! کاملا از اخلاق پسرشون آگاهی داشتند!

 البته  ابوالفضل برا این دستورش، دلیل داشت. میگفت شنیده که یه روز امام خمینی (ره)  داشتند با دخترشون از جایی می آمدند، که ظاهرا داماد امام که همسر دختر دیگر امام بودند، از روبه رو می آمدند. دختر امام ، از ایشون، سوال می کنند که سلام کنم؟امام خمینی  هم گفته بودند: نه نیازی نیست که سلام کنی! " 

حماسه بانو: دلیلشون کاملا متقن بوده. البته این مقدار دقت و ظرافت در بحث رابطه با نامحرم، شاید از نظر بعضی ها قابل هضم نباشه و یا اصلا افراط بدونن، ولی برا ما سیره امام و همچنین ائمه معصومین، شرط هست. ما در روایات هم داریم که امام علی علیه السلام هم فرمودند که به زنان جوان سلام نمیکردند..

حماسه بانو: از سخت کوشی ایشون برامون بگین؟ خواب و خوراکشون؟ ساعات استراحتشون...

همسر شهید: آقا ابوالفضل از ۱۹ سالگی وارد سپاه شدن. هر کس که نظامی باشه میدونه که کار نظامی بسیار سخت هست. و هر کسی نمی‌تواند تحمل کند. 

از پشتکار و تلاش آقا ابوالفضل می شد فهمید که اهل تنبلی و راحت طلبی نبود. همیشه سعی میکرد که برای کارش کم نذاره. 

یه شب تا دیر وقت اقا ابوالفضل در حال مطالعه بود.. گفتم داری چی میخوانی؟ گفت باید برای فردا مطلب آماده کنم. گفتم مگه کارت رو بلد نیستی؟پس چرا مطالعه میکنی؟ گفت بلد هستم. ولی برای کاری که دارم، باید دائم مطالعه داشته باشم. بدون مطالعه نباید برم سرکار... آقا ابوالفضل سر کار مربی تاکتیک بودند. می‌گفتند باید با مطالعه سر کلاس حاضر بشم که وقت آنها به بطالت نگذره!

در شبانه روز خیلی کم میخوابید.  کلا از زیادخوابیدن متنفر بود، مگر در مواقعی که از سر کار می آمد. آنقدر خسته بود که نمیخوابید بلکه بیهوش میشد! اگر هم قرار بود که نیم ساعتی در روز بخوابه، همیشه بهم میگفت که پتو رویم ننداز که خوابم عمیق نشه و بتونم راحت بلند بشم.

آقا ابوالفضل کلا کم غذا بود. من همیشه بهش می‌گفتم مگه غذا خوش مزه نشده؟دوست نداری غذا رو؟ میگفت نه خانم! آدم باید قبل از اینکه سیر بشه از غذا دست بکشه.. شب هم غذا کم میخورد میگفت خوابم سنگین نشه...

حماسه بانو: اخلاقشون در بین فامیل چطور بود؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل چهره و اخلاق خیلی مهربونی داشت.اصلا این اخلاق مهربانی و گذشت ایشون، زبانزد تمام دوست و آشنا بود. همه ابوالفضل رو دوست داشتند و با دیدنش روحیه می گرفتند، از بس که بانشاط و پرانرژی بود و در همه حال پشتکار داشت.

برای پدر و مادرشون، احترام خاصی قائل بودند. وقتی از سرکار برمیگشت، با اینکه خسته بود ولی حتما اول کاری که می کرد سرزدن به پدر و مادرش بود. کوچکترین بی احترامی به آنها و به هیچ کس نمی کرد. برای همین بود که همه شیفته  ابوالفضل بودند. مادرشون علاقه خاصی بهش داشتن. با اینکه سعی میکردن جلو دیگر بچه هاشون این محبت رو ابراز نکنن، ولی همه از این مسئله باخبر بودن و همه اینها بخاطر حسن خلق ابوالفضل بود .

همین اخلاق خوبش باعث میشد اگه نصیحتی به کسی میکنه، طرف قبول کنه. مثلا یه بار، به خانه یکی از بستگان رفته بودیم و آنها هم ماهواره داشتند. آقا ابوالفضل سعی میکرد جوری حرف بزنه که قانع بشن ماهواره وسیله خوبی نیست و زندگی ها رو خراب میکنه. و این حرف که ما کانالای بدش رو بستیم، منطقی و عملی نیست و صرفا یه بهانه هست. آن ها هم به خاطر حسن نیت او و علاقه قلبی که به ابوالفضل داشتند، حرفش رو قبول کردند.

نظر من این هست که وقتی کسی حرف و عملش یکی باشه، حرفش برای همه سند هست. آقا ابوالفضل واقعا حرف و عملش یکی بود.

ابوالفضل مخالف صد در صد ماهواره بود. علت بسیاری از معضلات اجتماعی رو همین "شیطان در خانه" میدونست. از بد حجابی که در بین مردم روز به روز در حال پیشرفت بود ناراحت بود و غصه میخورد. یادم هست در سفری که به مشهد داشتیم، در راه برگشت، داخل قطار دختر بدحجابی تو کوپه ما بود که کلا  ابوالفضل از حضور ایشون اذیت میشد. یه پسری هم بود که به راه های مختلف قصد اذیت این دختر را داشت.

این دختر از من خواست که به آقا ابوالفضل بگم که با این پسر برخورد کنند. ابوالفضل با اینکه از وضع نامناسب اون دختر ناراحت بود، ولی خواهش ایشون رو قبول کرد و با اون پسر برخورد کرد. ولی بعدا به من گفت که خود این دختر مقصر هست. اگر با آن پوشش نامناسب در جامعه حضور پیدا نکند، این جور افراد به خودشون اجازه نمیدن که مزاحم اون خانم بشن..

حماسه بانو: بعد از ازدواجتون چند بار اعزام داشتن؟ 

همسر شهید: 6 ماه بعد از عروسیمون رفت سوریه. بعد از اون چندین بار دیگه هم رفتن. یعنی تقریبا سالی چند بار میرفتن و 45 روز یا 2 ماه اونجا میموندن.  در هفتمین ماموریتش در شهریور ۹۴ گفت که بعد از بازگشت از این ماموریت احتمال اینکه دوباره به زودی برم هست.

وقتی از اون ماموریت برگشت'مدتی گذشت وخبری از ماموریت بعدی نشد. خیلی ناراحت بود. یک جورایی دلش پیش حضرت زینب سلام الله و حضرت رقیه سلام الله بود.

🍂یک روز ، من کلیپی از شهدای مدافع حرم دیدم. چون تعدادی از همکار های آقا ابوالفضل که شهید شده بودند داخل کلیپ بودند من هم کلیپ رو بهش نشون دادم. دیدم حال عجیبی شد. یه بغضی کرد و از اتاق رفت بیرون رفت. من دنبالش نرفتم که راحت باشه. ولی خودم نتونستم بغض آقا ابوالفضل رو تحمل کنم و گریه کردم. میدونستم حال عجیبش به خاطر این بود که فکر میکرد از رفقاش جا مونده. تاخیر در سفر هم این بغض رو شدید تر میکرد.

تا اینکه ۱۸ بهمن سفری به مشهد مقدس داشتیم. قرار گذاشتیم که تو این سفر از امام رضا علیه السلام بخواهیم که انشاالله حضرت زینب، آقا ابوالفضل رو دعوت کنند. یادم هست وقتی برای زیارت رفتیم تو صحن موقع جدا شدن از آقا ابوالفضل وقتی داشتم به سمت ضریح میرفتم هنوز چند قدمی دور نشده بودم که دوباره  منو صدا کرد'و دعا کردن رو یادآوری کرد و حتی از من پرسید که متن دعات چی هست؟ چی میخوای به امام رضا علیه السلام بگی؟ منم همون خواسته ای رو که داشت گفتم. 

بهش گفتم که دعا می کنم انشاالله امام رضا علیه السلام واسطه بشن و حضرت زینب سلام الله به زودی تو رو بطلبن''

هنوز یک هفته بیشتر از برگشت از مشهد نگذشته بود که یک روز وقتی آقا ابوالفضل خونه بود، گوشیش زنگ خورد. از صحبت کردن آقا ابوالفضل فهمیدم که برای رفتن به سوریه باهاش تماس گرفتن.

کنارش بودم'متوجه شدم که دارن سوال میکنند آیا آقا ابوالفضل آمادگی رفتن داره یا نه؟ما هم که چند وقتی بود منتظر چنین روزی بودیم'با اشاره دست بهش گفتم که بگه میام'' ولی آقا ابوالفضل گفت که بهشون خبر میده.

حتما از احساس من خبر داشت و با خودش فکر کرده بود شاید بعدا پشیمون بشم..





  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی