روایت خواهر شهید محمدرضا دهقان
سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ
بسم رب الشهداء
با هم رفته بودیم کربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروی ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم.
تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندن بودم،
آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی؟!! برو بنشین با آقا حال کن ،با آقا حرف بزن.
میگفت: خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم باز کنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است."
بعد از اینکه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد
این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم می آمدم کنارت می خوابیدم .
شهیدمحمدرضا دهقان امیری
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
- ۹۵/۰۷/۲۰