شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفت‌و‌گو با شهید «مرتضی عطائی» ۱

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ

؛

روایت «ابوعلی» از پاداش یک عمر نوکری اهل بیت(ع)

تا پایان دوره حدود 15 الی 20 نفر دیگر از ایرانی ها را شناسایی کردند و یکی یکی برگشت زدند. تا می‌آمدند اسم کسی را صدا بزنند دلم می‌ریخت که نکند من باشم. با این حال 8 باری سراغم آمدند و تا مرز بیرون افتادن از پادگان هم رسیدم ولی نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتاد که لغو می‌شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید «مرتضی عطایی» را بیشتر به نام «ابوعلی» می‌شناسند. یار و همرزم شهید «مصطفی صدرزاده» که از سه سال پیش در جبهه های سوریه حضور داشت و پس از سال ها جنگ و جهاد در جبهه های حق علیه باطل سرانجام روز یکشنبه 21 شهریورماه (روز عرفه) در اثر اصابت تیر تکفیری ها به ناحیه گلو به همرزمان شهیدش پیوست. شهید مرتضی عطایی جانشین گردان عمار لشکر فاطمیون و از ایرانی های عضو این لشکر بود.

برای اهالی شهر شهادت، نام ابوعلی نامی آشناست. دست‌نوشته هایی از سر سوز دلش، فیلم ها، تصاویر و صوت های نابی که در میدان معرکه و جنگ از دوستان شهیدش ثبت و ضبط کرده او را به آوینی جبهه های سوریه معروف کرده است.

گروه و کانال تلگرامی «دم عشق، دمشق» به مدیریت شهید عطایی محل انتشار بسیاری از تصاویر و فیلم های شهدای جبهه سوریه بود. از گنج خاطرات و سوز دل او در فراق یاران شهیدش تنها کسانی خبر دارند که سال ها کنار او در میدان جهاد حضور داشتند.

شهید مرتضی عطایی اهل مشهد و متولد سال 1355 ابتدا برای دفاع از حرم های مطهر به عراق سفر کرد و پس از مدتی به سوریه رفت. از این شهید دو فرزند به نام های «نفیسه» و «علی» به یادگار مانده است. تابستان سال 94 پیش از شهادت شهید «صدرزاده» بود که خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس دقایقی را با شهید مرتضی عطایی به گفت و گو نشست تا از روزهای حضورش در سوریه روایت کند. به درخواست شهید متن مصاحبه تا پیش از شهادت وی منتشر نشود. با گذشت یک سال از زمان مصاحبه و شهادت شهید عطایی در هفته گذشته، بخش اول گفت‌وگوی این شهید با خبرگزاری دفاع مقدس را می خوانید.

شهید «قاسمی دانا»، واسطه دوستی با سیدابراهیم

من هم از کانالی که شهید حسن قاسمی دانا به سوریه رفت توانستم بروم و خوشبختانه مشکلی پیش نیامد. چون مدتی در بسیج مسئولیت داشتم و کار نظامی کرده بودم استقبال کردند و خودشان درخواست دادند بروم در کنار سید ابراهیم باشم.

اعزام اولی که رفتم، شهید سید ابراهیم(مصطفی صدرزاده) فرمانده گردان عمار بود که در آن آموزش های مخصوص داده می شود، یک اتفاق جالب باب آشنایی و صمیمیت ما شد. من چون با لهجه غلیط مشهدی صحبت می کنم یکبار دیدم اشک در چشمان سید ابراهیم حلقه زده. پرسیدم چیزی شده؟ گفت: «آره، وقتی حرف می زنی یاد یکی از دوستان شهیدم می افتم». پرسیدم کی؟ گفت: «شهید حسن قاسمی دانا» چون حسن هم با لهجه غلیظ مشهدی حرف می زد با دیدن من یاد حسن می افتاد. از همانجا باب دوستی ما باز شد و باهم صمیمی شدیم. چند وقت بعد به سید ابراهیم گفتم که من هم مثل حسن آمدم و سید گفت که از اول موضوع را فهمیده بود.

نوبت مرخصی سیدابراهیم رسیده بود و مجبور بود به ایران برگردد که من را به عنوان فرمانده گردان معرفی کرد و جانشینش شدم. شهید صابری فرمانده گروهان علی اکبر و سید ابراهیم هم فرمانده گردان عمار بود. شهید صابری در عملیات تل قرین که در آن ابوحامد و فاتح به شهادت رسیدند مسئول گروهان و من مسئول دسته بودم.

وای به حالت اگر عکس ها را پاک نکنی!

بعد از شهادت شهید صابری، سید ابراهیم من را به عنوان جانشین معرفی کرد. یک سری فایل صوتی هم از شهادت شهید صابری در شبکه های مختلف پخش شد. عادتی که داشتم این بود که ضبط صوتم را در عملیات ها روشن می کردم که اگر شهادت نصیبمان شد یا اگر زنده ماندیم یادگاری از رفقا بماند. نمونه اش صوت هایی از شهید صابری، شهید نجفی، شهید مالامیری، شهید سید مجتبی حسینی، و سردار شهید بادپا و تعداد زیادی از شهداست.

در منطقه با رفقا خیلی شوخی می کنیم، برای همین از حالت های مختلف رزمنده ها عکس و فیلم داریم و تهیه کردیم. ما در منطقه به روحانی شیخ می گوییم. شیخی داریم که مسئول فرهنگی لشکر است، ایشان در خواب خیلی خرخر می کند شاید بتوانم بگویم با صدایش شیشه ها می لرزد. این بنده خدا برای اینکه اذیت نشویم شب ها در ماشین می خوابد. یک شب به اتفاق در اتاق کناری ما خوابید؛ من هم نامردی نکردم و از ایشان فیلم گرفتم، صبح که فیلم را نشانش دادم می خواست من را بزند.

سید مجتبی حسینی یک شب خواب بود و قسمتی از پیراهنش بالا رفته بود که عکس گرفتم. از آنجا که بچه توداری بود صبح که نشانش دادم خیلی عصبانی شد، گفت ابوعلی وای به حالت اگر عکس ها را پاک نکنی، من هم چون می دانستم بعضی دوستان زور زیادی دارند و ممکن است عکس ها را پاک کنند از هر عکس چندتا کپی می گرفتم و در مموری مخفی می کردم.


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی