شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

‍منتظر فرشته‌ها بودم

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۵ ب.ظ

خاطره ای از شهید مرتضی عطایی که خودشهید نقل کرده

آخرین باری که مجروح شدم با انفجار کپسول بود که مثل گوشت قربانی پرت شدم. دنیا دور سرم می‌چرخید. به زحمت سرپا ایستادم. چند قدم راه نرفته بودم که احساس کردم پای راستم کوتاه شده است. نمی‌دانستم بر روی ساق پا راه می‌روم. چون کاملا قطع نشده بود، همان‌جا نشستم و پایم را با چفیه بستم. می‌خواستم خود را به پناهگاهی برسانم که ناگهان خمپاره 60 کنارم به زمین اصابت کرد و من با پشت سر به زمین افتادم. ولی هیچ دردی نداشتم. خون از گردن به صورتم می‌پاشید.

آن زمان تصور کردم که شهید می‌شوم. لذت بخش‌ترین و خالص‌ترین شهادتین را خواندم و بر روی زمین دراز کشیدم. مدتی گذشت اما از شهادت خبری نشد. در حین بی‌هوشی یک نفر را دیدم که به سمتم آمد. در دل می‌گفتم حتما فرشته‌ها آمده‌اند مرا از این دنیا ببرند. آن فرد نزدیک‌تر که شد چهره یک فرشته مذکر با سبیل را دیدم که گفت: «انت ایرانی؟»

در یک لحظه من را از زمین بلند کرد و داخل ماشین گذاشت. این دوست عرب، فرشته نجات من بود.

 شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی