شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


بار اول که پاییز 94 رفته بود سوریه ..یک روز در میون به ما زنگ میزد و همیشه میگفت : 

اینجا جاش خوبه .ما همه چیز داریم ..امکاناتش کامله، هیچ سختی نداریم و ...گر چه ما باور نمی کردیم ومی دونستیم میدان جنگ از رفاه و آسایش دوره اما چیزی نمی گفتیم که ناراحت بشه ...ومثلا باور می کردیم..

می دونستیم بخاطر آرامش ما این حرفا رو میگه..باهاش شوخی میکردیم و می خندیدیم ...

خداحافظ خنده های از ته دل ...

بعد از اومدنش دیدیم یه دسته تسبیح خریده بود ...خیلی زیاد بود ...

مامانم بهش گفت :عزیزدلم چقدر زیاد خریدی؟

بعداز یه کم مکث رو به مامان گفت :از یه پیرمرد درمانده خریدمش .دلم نیومد کم بخرم، همه رو یه جا ازش گرفتم .پیر مرد هم خوشحال شد ...

مامانم صورت قشنگش و بوسید و تحسینش کرد ...

الان همون تسبیح ها شده برامون یادگاری ...🌿

فدای دل لطیف و مهربونش بشم که همیشه به فکر همه بود..🌷

شهید محمدتقے سالخورده 

 @shahid_salkhorde

https://telegram.me/joinchat/BjUoAz28DZ0u4FsyY0P7hQ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی