دلنوشته ای از زبان همسر بزرگوار شهید محمدتقے_سالخورده در حال وهوای زیارت سوریه
به خاطر مردم است که می گویم گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار، دنیادارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند چگونه می شود بی هیچ واژه ای کسی را که این همه دور است این همه دوست داشت؟!
دلم را به شهریوری گره می زنم بی حضور جسم خاکیت..بی لبخندهای صبحگاهت...شهریوری که تکلیفش با دلش معلوم نیست..گاه عاشق است وگاه فارغ..
نمی داند تابستان است یا پاییز..
در شدآمد سرما وگرما هی تب ولرز می کند و..
درست مثل دلم..بعد از رفتنم به سوریه....
نمی دانی محمدم..
چه حس عجیبی داشتم..احساس غربت نمی کردم ..به زیارت بانویی رفته بودم که عزیزترین کسانش را در کربلا برای اهداف والایش ازدست داده بود ومن هم عزیزترین موجود زندگیم را برای حفظ حرمش در کربلای خانطومان از دست داده بودم..
خوب حال دلم را می فهمید..ضریح مطهرش.. حس عاشورایی اش..
نگاه حسینی اش.. دم عباسی اش..
آرامم کرد..همه ی دل آشوب هایم را در پناه حرم امنش جا گذاشتم ..دلتنگی هایم را چه خوب می فهمید..🌷
محمدم..زینب دوساله ات را..نور چشممان را..به زیارت نورچشمی سه ساله اباعبدالله بردم و دخترمان را بیمه ی رقیه خاتون کردم..
تا خودش پناه دلتنگی هایش باشد..
بوی عطرت را در کوچه پس کوچه های سوریه حس می کردم..
توی دلم هزار بار صدایت کردم واز خدا فقط آرامشت ولبخند رضایتت را خواستم..
شهریور هم مثل من عاشقی دلتنگ است..
تا به مهرماه دلش را پیوند بزند ونامه هایش را به باد پاییزی برساند..
محمدم..زیارتت قبول
تو که جلودار کاروان بودی و راه بلدمان..
همه جا کنارمان بودی و
حواست به چشمهای بارانی مادرت ..
لبهای لرزان پدرت..
و بغض های پنهانی برادرت بود..
تو که لحظه ای از زینبت غافل نبودی..
فقط به دل بهانه گیرم بگو ..صبوری را در مکتب زینب بیاموزد وآرام بگیرد..
کجاها را به دنبالت بگردم، شهر خالی را...!؟
دلم انگـار باور کـرده آن عشق خیالی را
نسیمی نیست..ابری نیست.یعنی:نیستی در شهر
تــو در شهری اگــر باران بگیرد این حوالی را
نسیمی هست... ابری هست... اما نیستی در شهر
دلم بیهوده می گردد خیابان های خالـی را...!
@khadem_shohda
- ۹۵/۰۸/۰۹