مدتی بود متوجه شده بودم که چهره مهدی نورانی شده بود
پدر شهید طهماسبی
در اعزام سفر دومش به سوریه جهت بدرقه اش به همراه مادر و برادرش آقامحمد خواستم باماشین خودم او را تا فرودگاه امام خمینی(ره) همراه خود ببریم، که پمپ بنزین خودروام صدایی درآن بوجود آمد گفتم بابا پمپ بنزین ماشینم صدامیکند، اگر بین راه خراب شد، فکر نکنی عمدا ما اینکار را انجام داده ایم، گفت نه بابا با پراید خودم برویم، درفرودگاه امام هنگام عبور از گیت یکدفعه آنجا دختر بچه ایی سیاه چهره حدود۱۵ساله با چادر زیبای گل گلی به او نزدیک شد و بالبخندی به مهدی گفت که شما حتما شهید میشوید، مهدی گفت انشاالله پیروز برمیگردیم، باردوم آن دخترهمان جمله راخطاب به مهدی تکرار نمود و مهدی هم همان پاسخ قبلی رابه او داد وقتی آن دخترخانم همان جمله راتکرارنمودند، آقامهدی گفتند: هرچه خواست خداوند باشد، اگرخواست خداست که شهیدشوم، آنهم پیروزی است، بعدازرفتن آن دختربه سمت مادرش گفتم مهدی بابا این دختره کی بود؟ گفت او فرزند شهیدسالاری اولین شهید استان بوشهر است، که بچه ها هماهنگ نموده اند به همراه خانواده اش او رابه زیارت حضرت زینب ببرند. (البته خودم هم مدتی بود متوجه شده بودم که چهره مهدی نورانی شده بود، و این موضوع چندان جای تعجبی برایم نداشت).
درسفر اولش به سوریه، همه بستگان و دوستان برایش دعا مینمودند و برای سلامتی او صدقه میدادند، بطوریکه حوادث مختلفی از او دور میشدند، ودائم میگفت همه همسنگرانم میگویند که تو دعا پشت سرت است که گلوله بهت نمیخورد، و میگفت ترا به خدا اینقدر برایم دعانکنید. مرگ دست خداونداست، به عمه هایم بگو اینقدر دعا نکنند.
شهدای مدافع حرم قم
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA
- ۹۵/۰۸/۰۹