محمودرضا سلام....
چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۱۷ ب.ظ
شاید کمتر موقعی پیش بیاد که راهم سمت فرودگاه بیوفته و قلبم نگیره... و چشمانم خیس
خصوصا لحظه هایی که قراره پیشواز شهیدی بریم که از دیار شام آورده باشن.....
چه عزتی....
چه شکوهی...
چه استقبالی....
چشمانم با تابوت پیکر مطهر شهید ذاکر حرکت میکرد
اشک داشت ....
یاد رجعت مظلومانه ات سینه ام رو تنگ کرده بود.....
چه غریبانه....
چه مظلومانه....
تو بودی و یک شب تاریک و سرد
و آن بیست نفری که مظلومانه زیر تابوتت را گرفتند و از هواپیما پایین آوردند....
تو و صادق و.....دوستانت...
رجعت پیکرت هم خاص بود....
مثل لحظه به لحظه زندگی ات....
مثل خداحافظی ات...
باپدر
با خانواده....
و من.....
مهدی شاید دیگه نشه ببینمت.....
عجب جمله ای ....
عجب داغی ...
تولدت نزدیکه برادر....
چه کنم محمود؟!!
چه کنم؟
مهدی
۹۵۰۸۱۱
آقا محمودرضا
- ۹۵/۰۸/۱۲