شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

محمد رفت تا آموخته‌های کربلا را عملی کند ۳

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ

 

شهادت در چند قدمی
همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (ع) می‌روم و بر سر و سینه می‌زنم یا حسین حسین‌ها می‌گویم اما شاید در ورطه عمل نتوانم آن طور که باید زینبی رفتار کنم. اینکه انسان یکی از عزیزترین‌هایش را راهی میدان جهاد کند، حکایت دیگری است. عمل به اعتقادات مهم است. هر مرتبه که محمدم می‌رفت من با چشمانی گریان و بی‌تاب بدرقه‌اش می‌کردم. حتی دیگر همسران شهدای مدافع حرم نصیحتم می‌کردند که کاری نکن تا همسرت آرامش نداشته باشد و در میدان رزم همه حواسش به بیقراری‌ها و دلتنگی‌های تو باشد. اما خوب به یاد دارم بار آخر در لحظه جدایی زمانی که محمد می‌خواست برود آرام بودم و این بار محمد بود که آرام و قرار نداشت. محمد سوار بر خودرو راهی شد اما یک باره دنده عقب گرفت و برگشت، دوستانش که همراهش در خودرو نشسته بودند، علت کارش را پرسیده بودند، گفته بود برگشتم تا یک بار دیگر همسرم را ببینم. دوستانش می‌گفتند که محمد همان زمان هم می‌دانست که این دیدار، دیدار آخرش است. می‌دانست شهادت در چند قدمی او قرار دارد.

  زیارت امام رضا (ع)‌به کام شهید

همسرم قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت می‌خواهم شما را به مشهد ببرم. ما را به زیارت امام رضا (ع) برد. یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود. به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمده‌‌ای کار خودت را پیش امام رضا (ع) راه بیندازی؟ گفت: شرمنده‌ام جبران می‌کنم.
انگار وعده شهادت را از امام رضا (ع) گرفته بود. به محمد نگاهی کردم و گفتم: محمد جان کار خودت را کردی دیگر. در نهایت هم در 8/8/95 با اصابت گلوله به پیشانی‌اش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم(ص) ادا کرد.
 نبودنش را جبران کرد 
امروز که به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم چقدر شبیه همسران شهدای دوران دفاع مقدس هستم. با اینکه اصلاً فکر نمی‌کردم محمد شهید شود. امروز هم که با شما همکلام شده‌ام و پیکر ایشان در مسیر رسیدن به خانه است، باور نمی‌کنم و نمی‌دانم من لیاقت دارم که عنوان همسر شهید بودن را یدک بکشم یا نه؟ نمی‌دانم بتوانم به وظایف یک همسر شهید به خوبی عمل کنم و روسفید باشم یا نه! اینکه در حال حاضر می‌گویند زهرا عبادی‌نژاد همسر شهید مدافع حرم شده یا فلانی فرزند شهید شده است، اینها همه ظواهر قضیه هستند، عمل کردن به هدف و گام نهادن در راهی که برای آن رفتند و شهید شدند، مهم است.
بچه‌ها که گریه می‌کنند می‌گویم گریه نکنید، درست است که گریه آدمی را سبک و آرام می‌کند اما اگر رهرو پدر باشید و آرمان‌های پدر را دنبال کنید، بیشتر مورد قبول پدرتان خواهد بود. خدا هم این روزها خیلی به بچه‌ها کمک کرده است. من و بچه‌ها ضعیف بودیم وقتی محمدم تماس می‌گرفت به محمد می‌گفتم اما محمد می‌گفت جبران می‌کند. آن روزها فکر می‌کردم بر می‌گردد خانه و در کنار ما جبران می‌کند، ولی امروز که خوب نگاه می‌کنم می‌بینم محمد دارد جبران می‌کند و این صبر و آرامش و انرژی که محمد به من و پسرها داده همان جبران کردن محمد است.
  ما رأیت الا جمیلا 
دعاهای محمد به ما توان می‌دهد که دوری‌اش را تاب بیاوریم. برای همین الطاف و کرامات است که من دوست ندارم اسم مصیبت روی این اتفاق بگذارم. اصلاً دوست ندارم اسم عزا رویش بگذارم. هرچه می‌بینم همه‌اش زیبایی و شیرینی است. خدا را شاهد می‌گیرم وقتی پیکر محمد را قبل از تشییع دیدم، گویی محمدم بار دیگر از مادر متولد شده است. زیبا و نورانی شده بود. برای همین است که دوست ندارم با بی‌تابی‌هایم این همه زیبایی دیده نشود یا ذره‌ای از ارزش‌ آن کاسته شود. من فقط زیبایی دیدم و در حقیقت آن طور که حضرت زینب (س) در صحرای کربلا گفتند ما رأیت‌الاجمیلا شاید من یک نمونه بسیار کوچک این زیبایی را درک کرده‌ام. امروز 13 آبان 95 است و منتظر رسیدن پیکر و مراسم خاکسپاری هستیم. ان‌شاءالله با دعای مردم این زیبایی و صبوری همیشگی باشد. محمد با دعاهایش من را به این مقام یعنی همسری شهید رساند. امیدوارم با دعای مردم عزیز کشورم روسفید شوم.
 چهره انقلابی
محمد همیشه روی ظاهر انقلابی بچه‌ها سفارش می‌کرد و تأکید داشت که انسان باید از ظاهر شروع کند. من به محمدم می‌گفتم: حاجی آدم باید از باطن و درون آغاز کند و پاک و انقلابی باشد. اما محمد می‌گفت: نه اگر انسان توانست از ظاهر شروع کند آرام‌آرام به درون و باطن می‌رسد. محمد می‌گفت: ظاهر بچه‌ها باید حزب‌اللهی باشد، ظاهر که انقلابی باشد، باطن خود به خود انقلابی می‌شود. وقتی که برای زیارت پیکر همسرم رفتم پسرها دورم حلقه زدند. نمی‌خواستند نگاه نامحرمی به من بیفتد، می‌دانستند پدرشان حساس است آنها هم مانند پدرشان غیرت دینی دارند.
هر زمان از خواب بیدار می‌شد، شروع می‌کرد به خواندن روضه، بچه‌ها می‌گفتند بابا ما می‌خواهیم کمی بیشتر بخوابیم. می‌گفت بچه‌ها با خواندن روضه انرژی می‌گیرید و با انرژی بیدار می‌شوید. محمد خیلی روی حجاب و پوشش اسلامی تأکید داشت. غیرت دینی داشت. محمد در مورد حجاب بسیار جدی برخورد می‌کرد و بیشتر اطرافیان هم این موضوع را می‌دانستند. محمدم به هیچ وجه تحمل بدحجابی و بی‌حجابی را نداشت.
 امان از طعنه‌های تلخ
محمد در معاونت فرهنگی شهرداری اهواز خدمت می‌کرد. یک فرد نظامی نبود که صرف پوشیدن لباس نظامی ایشان را ملزم به جهاد کرده باشد. محمد رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. رفت تا همه آموخته‌هایش را در عمل ثابت کند. محمدم عاشق امام حسین (ع) بود همه اینها هم از عشق ایشان به ارباب بی‌کفن نشئت می‌گیرد.
اینها که زبان به طعنه و کنایه باز می‌کنند فقط و فقط می‌خواهند نرفتن‌های خود را برای دفاع از اسلام و حریم آل‌الله با بهانه‌های واهی توجیه کنند. آنها بهتر از من و شما می‌دانند آنجا چه خبر است. خودشان قدرت ندارند تا در این مسیر قدم بگذارند و با این حرف‌ها و کنایه‌های نیش‌دار و طعنه‌های تلخ می‌خواهند قدم‌های استوار مدافعان حرم را سبک شمرده و بگویند که حضور جگرگوشه‌های ما به خاطر مادیات است. اما وظیفه ما نسبت به این افراد چیست؟! همانطور که قبلاً گفتم ما باید در عمل به آنها اثبات کنیم. ما به عنوان خانواده شهید مدافع حرم باید ایستادگی کنیم تا آنها روسیاه شوند. در مورد حضور در جبهه مقاومت اسلامی و بحث دفاع از حریم‌آل‌الله ما نباید هرگز کوتاه بیاییم. به نظرم این کوتاه آمدن‌ها کار دستمان خواهد داد. سیلی‌های سخت و محکم‌تر از این باید به گوش دشمن بخورد تا اسلام همچنان پا برجا بماند.
 خوابی که تعبیر شد
محمد با شهیدان قربانی و کردونی در آزاد‌سازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود. می‌گفت که من جامانده‌ام و رفقای شهیدم من را فراموش کرده‌‌اند. شهید قربانی و کردونی به محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود ببرند اما یک مقدار که بین شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد فاصله افتاد محمد گله می‌کرد. همسرم یک بار خواب شهید جاوید‌الاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد قول می‌دهد و می‌گوید هر گره‌ای که باشد من خودم باز می‌کنم. اصلاً نگران نباش خودم ضامن شده و می‌برمت. دو ماه گذشت و خبری نشد. محمد می‌گفت: انگار از سر ناراحتی یک خوابی دیدم و... خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی در مورد خواب صحبت می‌کرد عملیاتی نشده بود. محمد می‌گفت چند روز دیگر می‌مانم. گویی هنوز به آن خواب و وعده شهید نظری دلخوش بود و امید داشت. کمی بعد هم یعنی 8 آبان 95 خواب محمد با شهادتش تعبیر شد. محمد نقش تعیین‌کننده‌ای در عملیات آزاد‌سازی نبل و الزهرا داشت و از اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود. 
منبع : روزنامه جوان

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی