شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

حاجی تراب (عشریه) دلتنگ صحبت کردناتم..

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۷ ب.ظ


۲۰اسفند۱۳۹۴ تراب به سوریه آمد.

(اسم جهادی ابراهیم عشریه تراب بود)

از روزی که اومد و مستقر شد دائم مشغول مناجات و نماز بود،نماز شب ش ترک نمیشد.

 کلا شب ها بی خواب بودم و هرموقع از خواب میپریدم می دیدم که تراب در حال خواندن نماز شب هستش.

روز اول عید۱۳۹۵ بود که در منطقه شمال درگیری پیش اومد و بچه ها به همراه تراب به سمت شمال حرکت کردند.

۴ فروردین من و تراب به اتفاق دو نفر از دوستان در مقر بودیم.

اذان مغرب شد،به تراب گفتم حاجی وایسا جلو تا نماز جماعت بخونیم اول امتناع کرد

بلاخره وایساد و نماز جماعت خوندیم بلافاصله بعد نماز شروع کرد به دعا خواندن.

زیارت عاشورا و دعای کمیل رو تمام کرد.

بعد از تمام شدن دعا ها به شوخی گفتیم حاجی چقدر دعا می خونی شهید میشی ها تازه اینجوری که پیش میری از نوع مفقود الاثرش...

گفتم شما ۳تا دختر داری اگه به فکرخودت نیستی به فکر اونا باش.

ناراحت شد و با عصبانیت گفت:شوخیشم خوب نیس،یعنی چی دعا نخونم که شهید نشم،از این حرف ها نزنید من بچه هامو به حضرت زینب (س) سپردم خودش نگه دارشونه...

بعد شروع کرد فلسفه نماز و ارتباط با خدا رو  از ب بسم الله تا سلام آخر نماز رو توضیح داد...

یک هفته بعد تو هجوم العیس به شهادت رسید تازه تو ساعتی که هرشب نماز شب می خوند اونم از نوع مفقودالاثر متاسفانه نتونستند پیکر مطهرشو بیارن عقب تو زمین دشمن شهید شد..

حاجی تراب دلتنگ صحبت کردناتم... .

این عکس در خانطومان به تاریخ ۲۵ اسفند ۹۴ گرفته شده.

صداش کردم گفتی حاجی بیا چند تا عکس پوستری ازت بگیرم که شهید شدی عکس با کیفیت و خوب داشته باشی با لبخند اومد گفت باشه... .

راوی یکی از همرزمان شهید

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافــع حــرم قـــمــ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی