اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم...
شهید علی ناصری چند سالی در افغانستان با گروه طالبان جنگیدند و زمانیکه در سوریه جنگ اغاز شد به محض امدن نام سوریه رنگشان عوض میشد و سراپا گوش میشدند، همیشه مشتاق رفتن به سوریه بودند اما من مخالفت میکردم تا اینکه سال ۱۳۹۴
موفق به رفتن شدن
دوم فروردین ۹۵ بدلیل مجروحیت به ایران برگشتند اما هرگز اظهار درد نمیکردند .خیلی خود دار بودند . بعدها متوجه شدم که چقدر درد کشنده ای را تحمل میکردند
ایشان اهل ریا و خودنمایی نبودند طوریکه از عکس گرفتن در سوریه هم فراری بودند . حتی وقتی بابت مجروحیتشون کارت قرمز رنگی بهشون داده شد اون کارت رو عمدا نیاوردند تا کارشون خالص خالص برای خدا باشد .
شب ۲۶ مرداد امسال از من خواست غذایی اماده کنم و با هم به استانه حرم رفتیم اون شب اونقدر شادو سرحال بودند که مجروحیتشان ازخاطرم رفت . تا حرم فاطمه کوچولو رو بغل کرده بودند و اخ هم نمیگفتند،
صبح فردای اون شب برای تامین زندگی عزم کردن که بروند کاشی کاری ، من بخاطراینکه همیشه و مدام حرف از رفتن میزدن از ایشون دلخور بودم . شهید موقع رفتن گفتن : زهرا خداحافظ.... خیلی آروم جوابشون رو دادم
دوباره برگشت و گفت زهرا با توام خداحافظ
نمیدونستم که بار آخره که خداحافظی میکنند
موقع کار ناگهان دوبارن حالشون بد میشه و به شهادت میرسند
اکنون هر هفته به خوابم میان شاد و خندان
و من موندم با حسرت و آرزوی یک لحظه دیدنش...
به روایت از همسر شهید
مدافع حرم علی ناصری
تیپ فاطمیون
بانڪاطلاعاتشهداےمدافعحرمــ
telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqmkUF7chrEUA
- ۹۵/۰۹/۲۸