شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

از تهانیه تا حندرات1

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

از تهانیه تا حندرات1

سید بلبل :

توکتیبه شهیدمصطفی جعفری بودیم.

که امیرعلی(فرمانده گردان زرهی)درخواست 10نفرنیروی انسانی ازکسانیکه تازه اعزام شده بودن،کرد.

که 10نفرانتخاب شدن که من هم یکی از ده نفربودم.

توخط هر48ساعت یکبارنیروهاعوض میشدولی من یک هفته کامل توخط موندم تادرعوض یک هفته بعدش مرخصی بگیرم غافل ازینکه خبری از مرخصی و ....نیست.

اون زمان خودابوحامدو....زنده بودن چون نیروهای زرهی شون میخواستن برن مرخصی وحتی مرخصی شون دیرهم شده بود 10نفرنیروی انسانی برای دوره تخصصی زرهی ازگروهان3درخواست دادن.

ماروبرای آموزش به تله شغیب بردن که 15الی20روزاونجاآموزش دیدیم.

ابوحیدرمسئول آموزش یگان زرهی بود،ازطرفی چون قبلاهم درافغانستان وهم ایران مکانیکی بلدبودم وکارکرده بودم دست به آچارم بدنبود.

ودرعرض یک هفته یادگرفتم. ابوحیدرگفت:سیدتودیگه نیازبه آموزش نداری فقط حواست به بچه هاباشه که بایدآموزشوفشرده ترکنیم.

خلاصه ازبین بچه ها یه سری قبول شدن ویه سری هم نه.

آموزش که تموم شدماروفرستادت تله عذان،من شبااونجانگهبانی میدادم.

تازمان حندرات 1 که من ازبچه های زرهی جداشدم وبه بچه های گروهان2پیوستم.

که فرماندشون سیدعلی موسوی بودکه رفت مرخصی و جمعه خان علیزاده جانشینش شد.

حندرات1سررسیدکه ناموفقیت آمیزبودومتاسفانه اکثربچه های گروهان 2 شهیدشدن وتعدادکمی شون باقی موند.

بعدازحندرات بچه های گروه24،25اومدن اماچون نتونستیم آمادگی بگیریم عملیات عقب افتاد.

گردان 2فاطمیون دربحوث تشکیل شدزیرفوج حضرت زینب که حاج عمار فرماندش بودوماام زیرمجموعه اونابودیم.

فرمانده گردان ماحاج عبدالصمدبودکه ازبچه های انصاربودن اماچون شناختی ازبچه های فاطمیون نداشت منو جانشین خودش ومسئول پشتیبانی کرد.وقتی سیدرضابرگشت عبدالصمدسیدرضاروجانشین خودش کرد.اختیارات به منم داده شده بودمنم گزارشات روبه سیدرضامیرسوندم.

مناطق دست ماازتهانیه تاحندرات،بعضی قسمتاش بودکه هم بچه های حزب الله هم زینبیون هم فاطمیون و....هرکدوم بعضی مناطق بودن اماچون تعدادبچه های فاطمیون زیادبود.

بیشترمناطق دست ماوحزب الله بود

تجهیزات دست حزب الله ونیروی پیاده دست مابود.

بعد،عملیات حندرات2 سررسید سیدرضاچون مخالف بود مرخصی گرفت ورفت دمشق.

بعدمن شدم تنها....البته سیدشجاعی جای سیدرضاروگرفت.

توتله ماسه یبار سیدابراهیم حمله کرده بودولی متاسفانه شکست خورده و مجروح شده بود....

یک هفته بعدعملیات به ماافتادکه قرارشدبا آقای سیدشجاعی ودکترحسین وحاج مصطفی یه عملیات چریکی انجام بدیم تاجایی که فقط دشمن رو درگیرکنیم که بچه های گردان سیدالشهدا برن سمت حندرات وتپه گلخانه روبگیرند.

امابرنامه مون متاسفانه ناهماهنگ بود.

ما4 صبح دست به کارشدیم. اطلاع شناس ماازبچه های جیش بودکه فقط ازطریق نقشه کارشوانجام میداد.

امادشمن هوشیاربود.... از50نفر30نفرآماده شدن کم کم رسیدیم نزدیک خاکریزدشمن که یه دفه دیدیم ازهرطرف مارومیزنن ازراست فاطمیون،ازروبه رودشمن،ازچپ زینبیون چون همه ناهماهنگ بودن .

مازودرسیدیم قراربودپشت خاکریزباشیم تامسئولین دستورحمله بدن اماچون دشمن پشت خاکریزنیروگذاشته بودوحمله کردمجبودشدیم زودحمله کنیم.

تو شهرک سنگ بودیم که سنگ های بزرگی داشت وماپشت سنگ هاسنگرگرفتیمو....

خلاصه دشمن نتونست مقاومت کنه وعقب کشید وشهرک سنگ افتاد دست ما.

30نفری تااذان شب اونجابودیم دشمنم تک تیراندازی وخمپاره مینداخت که6نفرمونوازدست دادیم، تاشب مقاومت کردیم.

شب که اومدیم خط روبدیم به نیروهای سوری به مادستوردادن تله ماسه روهم بگیریم. زیرتله ماسه زینبیون وروی تله ماسه هم دشمن قرارداشت.

نیروهاخسته و....بودن که12نفرشون اعلام آمادگی کردن ازبین بچه ها ماماطوفان گفت اگه مستقیم واردبشیم چون نیرومون کمه تلفات سنگین میدیم.براهمین بایدنقسیم بشیم واونارودرگیرکنیم طوری که نفهمن تعدادمون کمه

براهمین 4نفرمون ازپشت تل دورمیزنه 4تاازاینورو4تاام ازیه طرف دیگه .

همه هم تیرباروآرپی جی زن بودیم قرارشدهرکی زودتررسیدیه آرپی جی بزنه که بقیه هم متوجه بشن.

4نفری که باطوفان رفته بودن دوربزنن، زودترازهمه رسیدن ولی مابخاطرمشکلات راه دیرتررسبدیم طوفان آرپی جی زد وبقیه هم خودشونوبالارسوندن ماام رسیدیم.دیدم همه دشمن سمت طوفان درگیرشدن و متوجه مانبودن.

یه محمول بالابودکه پنچرشده بودوکسی ام پشت محمول براشلیک نبود.

تیربارچی هاام شروع کردن به زدن وخلاصه دشمن60،70تاتلفات داد.

 زینبیون هم که پایین تپه بودن پابه پای مامیجنگیدن ماکه درگیرشدیم نیروهایی که میخواستن به کمک دشمن بیان مانع ورودشون میشدن

هم مانع فراردشمن ازتپه....

خلاصه مادشمنو شکست دادیم.

تابالای تپه رفتیم تااینکه هواروشن شدازشانس مااون شب هوام خیلی بارونی بود.که به نفع مابود.

روی تل مستقرشدیم هواکه روشن شداوناشروع کردن به کپسول زدن تاشب حدود90کپسول زدن امابخاطرنم وباران خیلیاش آتیش نگرفت.

چون بیسیمامون شنودمیشدهمینکه رسیدیم محمولوبه مادادن وگفتن تنهاافرادتخصصی هستیدکه ازپسش برمیاید.

که با23محمول به بچه هاکمک کنیم وگردان سیدالشهدا روپوشش بدیم.

وگفته بودن که غذاو...بهتون میرسه پس به هیچ عنوان خط روترک نکنید وبه بچه هاکمک کنید.

خلاصه8نفر با دومحمول به مادادن وگفتن همه روبه شمامیسپارم،بریدحندرات2

بابچه هاشب حرکت کردیم وصبح رسیدیم نقطه رهایی،اعلام کردن تانک ومحموله روببریم. 

محموله خوب بودولی تانک سروصداداشت وباصدای تانک عملیات لورفت و....وبچه ها درگیرشدن 

بچه ها8کیلومتررفته بودن تودل دشمن ماام تازه رسیده بودیم نمیدونستیم کی خودیه کی دشمن.

از4طرف مارومیزدن تااینکه خودمونورسوندیم داخل شهرک.

خلاصه یه محمول یه آرپی جی یه تانک که رانندش علی شارجی وجاویدسلطانی بوددراختیاربچه هاگذاشتم.

به علی شارجی گفتم میخوای چیکارکنی؟گفت خودت چیکارمیکنی؟

گفتم اونقدرمیزنم تاکشته شم یابچه هارومیکشم عقب یاخودم کشته میشم علی شارجی ام همراهیم کرد.

خودمورسوندم به ویلایی که بچه هامحاصره بودن، خیلی ازبچه هازخمی بودن که اوناروبایه محمول فرستادیم عقب.

 علی شارجی  ام دیوارو....روچپ میکردتابچه هابتونن خارج شن.

ماتونستیم تاحدامکان ازساعت2شب که واردعمل شدیم تا4صبح فرداشبش بچه هاروبکشیم عقب چون عملیات لورفته بودوکاردیگه ای باتوجه به روحیه بچه هانمیشدکرد.

یه تعدادرونجات دادیم یه تعدادهم راهوگم کرده بودن وچون دشمن بامحیط آشنا بود وماناآشنا،شکست سنگینی خوردیم.

کاری از گروه فرهنگی سردارن بی مرز 

اولین انتشار

@Sardaranebimarz




  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی