خیلی خوشحال بود؛ شوق شهادت تو چشماش برق میزد
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۵۵ ب.ظ
دو روز قبل از این که اعزام بشه، با هم داشتیم صحبت می کردیم؛ می گفت: «این سفر من برگشتی نداره.»
گفت: «خواب دیدم که شهید میشم؛ ان شاالله حضرت زهرا منو می خره.»
گفتم: «چه خوابی؟»
گفت: «خواب دیدم حین انجام ماموریت، یه کبوتر میاد و گوشه پیراهنم رو می گیره باخودش میبره بالا.»
خیلی خوشحال بود؛ شوق شهادت تو چشماش برق میزد.
شهید محسن کمالی
@kamali_modvari
- ۹۵/۱۰/۱۱