این ماییم که اسیر دنیا شدهایم
برخی از دوستان لطف دارند و خیلی دوست دارند که خواب ها و کرامات شهید حجت رو در کانال ایشان قرار دهیم, اما خانواده مناسب ندیدن برای انتشار و ایجاد برخی مشکلات ممکنه.
همانطور که بسیاری از دوستان مدام خرده میگیرند که شما از شهیدتون بت ساختید یا مدام از خودتون تعریف میکنید چقدر ریاکارید چقدر مغرورید...
ماهم شهید دادیم ولی مثل شما نیستیم و خیلی موارد دیگر که بماند.
طبق گفته خیلی از دوستان و مقام معظم رهبری رهبری و حتی خود شهیدان: زنده نگهداشتن یاد_شهیدان کمتر از شهادت نیست .
شهدا که رفتند و کار حسینی کردند ما باید کار زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم و فقط قصد معرفی شهید به جامعه داریم برای عبرت گرفتن، برای معنویت، برای کندن از این دنیای فانی، برای ایجاد انگیزه در شرایطی که کشورهای غربی به پوچ گرایی رسیده اند و در حال اشاعه فرهنگ مسمومشان در میان جوانان این بلاد هستند.
شهدا با خون خود مانع این هجمه خواهند شد البته موثر برای انسانهای پاک سرشت و بیدار خواهد بود، کسی که خود را به خواب زده نمیتوان بیدار نمود گرچه حسین زمانشان به مسلخ برود.
مگر ما به این شهدا شک داریم ؟؟
مادر شهید حجت شیرزنی ست که امثال او در زمان مان بسیار است، مادرانی که این فرزندان را با سختی های فراوان روزگار جنگ و مهاجری و مشقت زندگی پروراندن و وقتی قد کشیدند و باید عصای دست شان باشد آنان راقربانی کردند. اما به حق این مادران زرنگند عصای دست جاودانه اخرت را به عصای دست دنیا ترجیح دادند.
مادر همیشه دلتنگ رضاست و همیشه برایش در خلوت خانه گریه میکند.
میخواست برای آخرین بار صورت برادرم را ببوسد.
دستهای نازنینش را اما ... مدتی بود دلتنگی و گریه شدیدی برای داداش رضا داشتند عکسی که به همراه سید حکیم هست را همیشه میبوسد که دست های پسرم در این عکس هست و مدام با خود میگفتند کاش میشد بروم حلب و جای ماشین سوختهاش را ببینم شاید قسمتی از بدنش روی زمین مانده باشد (زیرا بار اول پس از شهادت یکی از دوستانش پیکرش را در میان چفیهاش جمع اوری کرد که آن را در سرزمین امام رضا به امانت سپردیم.
بار دوم پس از دوماه دوست و همرزم دیگرش شهید سید حکیم هم باقی مانده بیسیم سوخته اش، دسته عینکش، اسلحه سوختهاش و برخی از باقیمانده های پیکرش را جمع آوری کرد و در زیر درختی که در نزدیکی ماشین و محل شهادت بود به خاک سپرد) .
چند شب پیش خواب دیدند رضا با پیکری سالم بر در خانه ایستاده میگوید:
مادر اینجوری خوبه؟
بیام تو؟
و مادر گریه کنان به استقبالش میرود و میبوسدش و میگوید بله مادر بیا تو
تو کجا بودی تا حالا؟
کجا به گیر دشمن رفتی ؟
چرا این کارو کردی؟
چرا رفتی خودت رو اینجوری کردی؟
رضا دو بار تکرار میکند :
《مادر من آزاد شدهام . مادر من آزاد شدهام...》
آری واقعا رضا رفت و آزاد شد این ماییم که اسیر دنیا شدهایم.
کانال سردار شهید حجت
http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg
- ۹۵/۱۰/۱۳