شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

ساده زیستی شهدا

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ


شهید مدافع‌حرم محسن فانوسی

یه روز بعد از ماموریت با شهید محسن کارداشتم،  به محسن گفتم امکانش هست  بیام خونتون تا بعداز ظهر کارم و انجام بدم، گفت آره اتفاقا خانمم نیست.

باهم رفتیم خونشون سازمانی بودن. خونه ی فوق العاده ساده ای داشتن، منم خیلی گرسنم بود از روی کنجکاوی  زود رفتم آشپزخونه ببینم چی هست بخوریم دیدم خبری نیس به شوخی  گفتم محسن نکنه منو اوردی اسارت

خندید و گفت نگران نباش...

گفتم مرد حسابی یخچالتون مثل دل مومن پاک پاکه .نکنه اوردیم ظرف شستن نامرد...

من نا امیدانه رفتم نشستم و بعدش هم نماز خوندم دیدم اومد سفره انداخت خندم گرفت گفتم فکر کنم آزمایش الهیه محسن!

 یه مقدار غذا از دیشبشون داشتن اورد و چندتا میوه قاچ کردو با یه مقدار سس به هم زد و گفت اینم سالادش !

کلی خندیدیم.

ساده بود ولی انصافا خوشمزه شده بود.

کانال  شهید @shfanoosi

telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqJ2oNiZ0Y0🍁

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی