دلسوز بچهها
بیشتر برادران بهانه مدت زمان طولانی بودن پیاده روی و سختی راه رو بهانه کردن و ...
گفتم؛ حسین جان هر طوری شده بالای این ارتفاعی که میری با خودت حداقل یه مینی دوشکا ببر !
نگاهی کرد و گفت؛ آخه مسیر رو خودت می دونی چطوریه، فکر نمی کنم از پس حمل کردنش بربیایم.
اصرار کردم، قبول کرد.
با هر زحمتی بود یه مینی دوشکا و مهمات براش تهیه کردم شب عملیات حسین با گردانش آماده حرکت شدن، خیلی دلواپس حسین و بچه هاش بودم، محل ماموریت حسین خیلی مهم و خطرناک بود
دیدم بچه هاش رو راهی کرد و خودش و چند نفر شروع به حمل کردن دوشکا شدن. با تعجب دیدم تیکه های دوشکا رو بین نیروها تقسیم کرد و خودش سه پایه رو روی دوشش گذاشت!
گفتم؛ حسین جان خودت تنهایی نمی تونی سه پایه رو این همه راه حمل کنی
خندید گفت؛ اگه من نتونم، پس بچههام هم نمی تونن!!!
تمام مسیر پنج ساعته پیاده روی تنهایی سه پایه رو حمل می کنه، دوسه بار هم می خوره زمین، ولی قبول نمی کنه که نیروهاش سه پایه رو حمل کنن، حتی پاش آسیب می بینه....
از حسین دلسوزتر و مهربانتر بین بچهها سراغ نداشتم
... بعد از عقب نشینی از منطقه بصرالحریر تا مدتها تا حسین رو می دیدم اشک از چشماش جاری می شد و می گفت؛
تکههای جگرم تو منطقه بصرالحریر جا مونده...
سردار رشید فاطمی؛
شهید حسین فدایی
@fatemeuonafg313
- ۹۵/۱۰/۲۰