شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید روح الله قربانی ۲

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۱ ب.ظ


شما متولد چه سالی هستین و در چند سالگی ازدواج کردین؟

بنده متولد سال 70 هستم و زمانی که با شهید عقد کردم 21سالم بود.

محل شهادت و نحوه شهادت ؟

شهید قربانی به همراه شهید سرلک میرن که چند تا کار توی مقر عقب انجام بدن میرن کارشونو انجام میدن و وقتی که برمیگردن جلوی درب مقر ماشینشون مورد اثابت کورنت قرار میگیره و منفجر میشه.

جالبه که قبل از اینکه سوار ماشین بشن دوستشون بهشون میگن چی شد علی(روح الله) تو که قرار بود شهید بشی الان دیگه ماموریتت تموم شده باید برگردی؟ایشون میگن اگه خدا بخاد و من شهید بشم همین جلوی در مقر شهید میشم که همونجا جلوی مقر شهید میشن ایشون حلب روستای تله عزان شهید شدن.

خبر شهادت را چطور متوجه شدین ؟

بنده دو روز قبل از شهادت باهاشون صحبت کردم و از اونجایی که ایشون همیشه دل منو قرص میکردن که برمیگردن  من اصلا احتمال شهادت رو نمیدادم البته میدونستم یه روز شهید میشن ولی فکر نمیکردم به این زودی باشه..

یکی از اقوام 4شنبه شب با پدرم تماس گرفتن و خبر شهادت رو دادن دیگه برادرمم متوجه شد و به مادرم گفت ولی به من چیزی نگفتن من صبح بلند شدم یکم متوجه جو سنگین خونه شدم ولی اصلا به فکرم نمیرفت حالم یه مقدار بد بود تا خود سر کار صلوات میفرستادمو و برای همسرم حدیث کسا میخوندم

نزدیک ساعت 9 بود پدرشوهرم تماس گرفت با من و گفت کل روح الله میگن زخمی شده دیگه من سریع گوشی رو قطع کردم با پدرم تماس گرفتم پدرم گفتن مجروح شده داریم هی بهش میگیم بیا عقب ولی قبول نمیکنه

پدرم گفتن شما مرخصی بگیر من الان میام دنبالت من بازم باورم نمیشد دیگه برادرم اومد دنبالم بازم تا خونه بهم نگفت دیگه توی پارگینگ خونه که رفتم همه فامیل اونجا بودن مادرم بغلم کرد و گفت روت الله شهید شد و خیلی سخت بود اون لحظه.

شهید شما استاد اخلاق داشتن و آیا جایی درس اخلاق میرفتن؟

بله ایشون از شاگردان حاج اقا مجتبی تهرانی بودن و با فوت حاج آقا خیلی بهم ریختن. 

از شهید برایمان بگین از ارتباط با اقوام و دوستان ؟

از دیگر ویژگی های منحصر به فرد او اهمیت دادن به صله رحم بود با وجود اینکه فرصت کمی داشت، اما به دید و بازدید از اقوام اهمیت خاصی می داد و اگر  فرصت نمی کرد تا به منزل شان برود، ماهی دو بار تلفنی از احوال اقوام با خبر می شد.

✳️✳️✳️


از بستن ساک و شوق رفتن برامون بگید؟[Forwarded from خاطرات همسران شهدا]

روح الله عاشق عملیات و جهاد بود. اوایل اردیبهشت ماه با شروع درگیری ها در یمن خیلی تلاش کرد تا عازم میدان جهاد شود، اما قسمتش نشد. تا اینکه از اول خرداد تا 31 خرداد یک ماه به دوره آموزشی اعزام شد و سالروز تولدش باز هم من تنها بودم و من نتوانستم برایش تولد بگیرم و تولد من هم که می خواست بعد از سه سال که از ماه محرم و صفر درآمدیم،  برایم هدیه بگیرد و جشن تولد برپا کند با چهلمین روز شهادتش مصادف شد. 

 

اواخر تیرماه زمزمه رفتنش شروع شد. 13 شهریور بالاخره رفتنی شد در این فاصله تمام برنامه هایش را سر و سامان داد و هیچ کاری را نیمه تمام نگذاشت. حتی برای گذرنامه من هم برنامه ریزی کرده بود و وکالت نامه داد تا مشکلی برایم پیش نیاید . پنجشنبه بود صبح ساکش را به سرعت بستم، غذای مورد علاقه اش را  درست کردم . لباس های نویش را پوشید و از زیر قرآن ردش کردم و بدون خداحافظی راهی قرارگاه شدیم، وقتی به مقصد رسیدیم، اصرار کردم که تماس بگیرد، شاید مأموریتش به تأخیر افتاده باشد و بعد از تماس گفت که من رفتنی ام و تو پیاده نشو و  بدون خداحافظی رفت و فقط اصرار می کرد که توقف نکنم و بروم و این آخرین دیدار ما بود که می دیدم به سرعت به طرف قرارگاه حرکت می کند.

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی