شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


بسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

آشنا:سلام خوب هستی ؟  

چندروز بود خیلی دلم برات تنگ شده بود.

دو سه روز پیش خوابت رو دیدم.

مسلم: سلام. چطوری؟ عیدت مبارک.

آشنا: قربونت، من عالی ام.

مسلم: خیره ان شاالله.

آشنا: ان شاالله.

مسلم: خوابت چی بود؟

آشنا: نمی دونم مشهد بودیم یا تهران ولی هر جا بود خیلی عالی بود. دقیق یادم نیست ولی فکر کنم مشهد بودیم. کلا اونروز خوشحال بودم که دیدمت.

مسلم: من چطوری بودم؟

آشنا: سرحال بودی. 

مسلم: کی خواب دیده بودی؟ 

آشنا: دو سه روز پیش. بوی شهادت میاد؟

مسلم: من؟

آشنا: آره دیگه.

مسلم: بادمجون بم آفت نداره.

آشنا: این حرف رو نزن. اگه قرار باشه بری و روزیت باشه میری.

مسلم: خودمم امروز خواب امام خمینی رو دیدم.

آشنا: چه عالی. خیره.

مسلم: امام خیلی نورانی بود. خیلی هم تحویلم گرفت.

آشنا: خوب دیگه حله.

مسلم: ان شاالله.

آشنا: چه خبر؟ سوریه ای؟

مسلم: الحمدلله. دعا کن...

آشنا: ان شاالله خیره.

مسلم: دعا کن شاید سلام همه رو به احمد برسونم. خدا رو چه دیدی؟

آشنا: من با اینکه نمیخوام بری بخاطر خودخواهی خودم، ولی از ته دل دعا می کنم شهید بشی.

فقط یه قول بهم میدی؟ اگه رفتی یه جور بهم بگو اونور چه خبره.

مسلم: اگه دقت کنی معلومه. امام حسین(ع) فرموده. تو از من میخوای بهت بگم؟

آشنا: حضرت ابراهیم هم می دونست ولی باز از خدا خواست بهش نشون بده چطور مرده ها رو زنده می کنه.

مسلم: حضرت ابراهیم لقبش خلیل بود یعنی دوست خدا. می خواست واقعا بدونه دوست خدا هست، چنین درخواستی کرد.

آشنا: محمد تا حالا لحظه شهادتتو تصور کردی؟

مسلم: آره. همین چند روز پیش گیر افتادیم. ده متر فاصله داشتیم. با نارنجک همدیگرو می زدیم.

آشنا: زخمی نشدی که؟

مسلم: نه. خیلی دوست داشتم.

آشنا: خدا رو شکر.

آشنا: محمد یه سوال خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده.

مسلم: بگو

آشنا: چی میشه که آدم از زن و بچه و تعلقاتش میتونه بکنه؟ اونم تو. بعد کلی وقت زن گرفتی. بچه دار شدی. دوتا دختر. اصلا قابل فهم نیست برام.

مسلم: فقط لطف خداست. همین و بس.

آشنا: هر موقع بهش فکر کردم، ترجیح دادم بی خیال بشم.

مسلم: شاید هیچکس به اندازه من زن و بچه اش رو دوست نداشته باشه.

آشنا: یعنی هیچ تعلقی نیست؟

مسلم: چرا. مگه میشه تعلق نباشه؟ ولی گذشتنش دست خداست.

آشنا: یعنی اون لحظه آخر باید تعلق قطع بشه وگرنه نمیشه؟

مسلم: خدایی توی عملیات یادم میره متاهل هستم.

آشنا: حتی بچه هاتو؟

مسلم: چیزی جز لطف خدا نیست. حتی بچه هام رو.

آشنا: این چیزا رو آدم فقط باید خودش لمس کنه وگرنه نمیشه.

مسلم: همه چیز رو خدا داده. خودش هم می گیره و حفظ می کنه.

آشنا: ولی اون قدرتی که خدا به آدم میده که این مسیر رو طی کنه، عجیب و غریبه.

مسلم: فقط به خدا گفتم شرمنده تم که هیچی ندارم فدات کنم.

آشنا: امروز جایی که بودم، هوا خیلی گرم بود. یه دفعه یکی گفت اگر کربلا بودیم چی؟ یکی دیگه گفت: ما که تشنگی نمی کشیدیم چون اون طرف بودیم.

این جمله اش تمام سیستم منو بهم ریخت. گفتم نکنه یه دفعه برم اونطرفی.

مسلم: نه خدا دستمون رو می گیره. حقیقتش من هیچی ندارم که ازش بگذرم. فکر کردم هیچکس رو من حسابی باز نکرده جز خدا.

آشنا: خب مگه میشه چیزی نداشته باشی و انتخابت کنه و ببرت اونجا؟

مسلم: آره، خدا مهربونه.

هر چی میخوای امام رضا(ع) میده بهت.

آشنا: من واقعا بلد نیستم بگیرم.

مسلم: من همیشه به امام رضا(ع) گفتم منو تربیت کن.

آشنا: من قفل می کنم.

مسلم: تا می تونی با امام رضا(ع) حرف بزن. حتی غلط و غلوط، فقط ادب رو رعایت کن.

آشنا: راه میده؟

مسلم:دیدی یه پرنده میفته تو دام چطوری دست و پا میزنه؟ همینجوری جلوی امام رضا(ع) دست و پا بزن.

آشنا: چند وقت پیش داشتم بهت فکر می کردم. 

تو مرامت کلا با همه فرق داره. من خیلی آدم دیدم ولی تو فرق داشتی.

مسلم: نه بابا. همه چیز از خداست.

آشنا: نه. جدی می گم. مرام خاصی داری. دقیقا از اون آدم هایی هستی که آدم ناخواسته ازت چیز یاد می گیره.

دقیقا یکی از الگوهای زندگی من تو هستی.

مسلم: داداش برات متاسفم.

آشنا:خیلی چیزا شاید دست خودت نباشه ولی خب اینجوری هستی.

ودقیقا از زمانی که رفتی تو فاز امام رضا(ع) یه جور خاصی شدی.

مسلم: تو هم برو سجده فقط بگو امام رضا(ع) دوست دارم.

انقدر بگو که رابطه برقرار بشه.

مسلم: وقتی رفتم کربلا خدایی احساس کردم من اهل کربلا هستم. یه سوال مبهم بیست دقیقه ذهنم رو فرا گرفته بود، اون هم اینکه چرا تو تهران زندگی می کنم؟ که به خودم اومدم و دیدم اومدم زیارت.

آشنا: می دونی با اینکه دوست دارم شهید بشی ولی حیفی برای شهادت.

تو باید پا رکاب امام زمان (عج) باشی.

مسلم: شهادت مقام بزرگیه که علی(ع) و امامان طالب اون بودند پس نگو حیفی.

بی احترامی به این مقامه.

آشنا: مقام اهل بیت (ع) انقدر بالاست که شهادت به فیض اون ها رسیده.

مسلم: تا حالا فکر کردی اگه فقط تو توی دنیا بودی و حرم امام رضا(ع) و یه دنیای درنده، چه کار می کردی؟

آشنا: فکر نکردم ولی فقط فرار تو بغل امام رضا(ع) بهترین گزینه اس.

مسلم: احسنت.

در همه حال از خدا راضی باش که خدا با ناچیز ما از ما راضی میشه.

آشنا: دیشب خواب دیدم توی حیاط خونه قدیمی شما هستیم. بعد 30تا گوسفند قربانی کردید.

از صبح ذهنم درگیر بود.

مسلم: قربانی کردن که خوبه. تعبیرش هم بشارته.

آشنا: پس منتظر باشیم؟

مسلم: احساس می کنم تا دم مرگ میرم ولی طوریم نمیشه.

تا حالا بالای ده تا خمپاره خورده اطرافم. حدودا دو متری. ولی به من نخورده. یه بار هم نارنجک کنارم منفجر شد، همه فکر کردن شهید شدم.

آشنا: اگه شهادت حق الهیت باشه حتما بهش می رسی.

مسلم: حتما. ولی وقت داره.

آشنا: شاید یه جایی که باید به درد بخوری، بری و شهید بشی.

مسلم: ما که به درد چیزی نمی خوریم ولی برای همه چیز آماده ایم.











  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی