شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


بسم رب الشهدا والصدیقین

قلم در دستانم میلرزد برای نوشتن از تو، سلام بر تو ای مدافع حریم عشق،سلام ای برادرم! ده سالی هست که ندیدمت، ده سالی هست که فاصله بین تو ومن حکمرانی کرده است، روزها را شب وشب ها را روز کرده ام، بی آنکه تو را در کنار خود حس کنم، زمستان بی تو فرا میرسد، زمین زیر برف پنهان میشود،سکوت دامنگیر وتمام هم وغم من جای خالی توست.

این که کجا ساکن هستی؟؟؟

ده سال را با صدای پر احساس تو قد کشیده ام، با واژه واژه حرفهایت زنده گی کرده ام، دراین ده سال بهار های زنده گی ام یکی پس از دیگری غریبانه تر بانگ تحویل را مینواخت. بی تو تمام فصول سال برایم تکراریست هیچ فصلی برایم جز زمستان باقی نمانده است. من دراین ده سال پشتم تنها به نام والایت گرم بوده وعکسی که در کنج قلبم از چشمان پر مهرتو داشتم.

در این ده سال بذر حسرت را در دل کاشته ام، حسرت دیدار با تو را، حسرتی که تا قیامت بر دلم خواهد ماند وروز به روز بیشتر خودنمایی میکند.

چهره ات را درست نمیدانم به گمانم نسبت به تصاویر باقی مانده در آلبوم ذهنم کلی ت5ییر کرده است.تنها یادگاری باقی مانده از تو برایم مهربانی ها وشوخی های دلنواز توست چقدر برایم این یادگاری ها شیرین ودوست داشتنیست. هر زمان که لب به سخن باز میکردی تنها سهم من از شنیدن حرفهایت بغض وهق هقت بود،درست مثل آخرین تصویری که برایم به یادگار گذاشتی چقدر ساده بودم که مانع از ریزش اشکهایت میشدم، بی آنکه متوجه باشم چگونه پاسداری از حرم آل الله را پشت بغض های مردانه ات فریاد می زنی ولیاقت شهادت در این راه را به رخ من میکشیدی.

تو به فکر گنبد عشق بود آن زمان که من در فکر رخت دامادی ات بودم. تو درمیدان های جهاد با حرامیان دست وپنجه نرم میکردی وپیشتر کوله ات را برای اوج آماده کرده بودی. هیچ فکر نمیکردم روزی پارچه ی سفیدی را بجای رخت دامادی برگزینی، من در پی هم نفسی برای تو دراین قفس دنیایی  ولی تو در فکر  بال گشودن بسوی لا مکانها.

خبر آمدن به پیشت خواب از چشمانم ربوده بود آن زمان که من برای غافل گیر کردنت در محضر امام هشتم نقشه چینی میکردم تو بساط غافل گیر کردنم را پیشتر راه انداخته بودی نمیدانستم،نمیدانستم یوسفم را در مکانی به آوازه ی معراج شهدا زیارت کنم.نمیدانستم تابوت اوج رشلدت هایت خواد بود. به زیبایی نام شهید را یدک میکشیدی ومن حسرت لمس گرمای دستانت را حسرت دیدن چهره ات را تا قیامت بر دل میپرورانم .نمیدانستم سهم من از آن همه بیقراری ،تنها پنجشنبه هایی بر سر مزارت هست تو در اوج پرواز بی سقوط خود به سر میکنی ومن زمین گیر خاک مزارت شده ام حتی صدایت را که گاهی مداحی شبهای دل تنگیم بود را ندارم من تا قیامت بذر حسرت را در دل میپرورانم. حسرت کوبیدن دری را که تو بر روی همگان باز گشوده بودی حسرت دیدن لبخندی را که تو مهمان تمامی چشم ها کرده بودی. من مدافع چادر خود وغیرت تو خواهم بود. من یک به یک مردان زنده گی ام را فدای بانوی دمشق خواهم کرد. من مدافع راهت خواهم بود.من مدافع خواهم بود....

کانال سرداران بی مرز

@Sardaranebimarz

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی