امیرحسین ارغوانی از پدری میگوید که دنیایش بود
به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمدتقی ارغوانی
امیرحسین ارغوانی از پدری میگوید که دنیایش بود
دلم برای پدرم تنگ شده
وقتی بابا به خانه بر میگشت، خسته بود اما با تمام خستگی با من کشتی میگرفت و میگفت: «پسرم باید ورزشکار شود.» بابا را خیلی دوست داشتم. همه میدانستند تقی ارغوانی پدر من است و من به او افتخار میکردم. آخرین باری که مرا به مدرسه رساند گفت: «بیا مثل دو تا مرد با هم حرف بزنیم.» گفتم: «چه حرفی؟» بابا دستش را روی شانههایم گذاشت و گفت: «وقتی من نیستم تو مرد خانهای! مراقب مادرتباش و هیچوقت تنهاش نذار.» پس از این حرفها پلاکش را به گردنم انداخت و گفت: «این برای تو! » گفتم بدون این پلاک اجازه میدن به سوریه برگردی؟ بابا خندید و گفت: «بهشون میگم پلاک قبلی رو یادگاری دادم به پسرم، دلم نیومد ازش بگیرم.» و بابا رفت؛ بابا رفت و دلم گرفت. هر روز انتظار برگشتنش را میکشیدم و از مادر میپرسیدم: «پس بابا کی برمیگرده؟» دلم برای کشتی گرفتن با او تنگ شده بود. دلم برای بازی کردن با بابا تنگ شده بود. مادر سکوت میکرد و چیزی نمیگفت. وقتی خبر شهادت بابا را آوردند، برای دیدارش لحظهشماری میکردم. با خودم میگفتم وقتی بابا را دیدم به او میگویم بابای عزیزم، میدانستم وقتی با من کشتی میگیری، از قصد میبازی تا دلم نگیرد، تا دلم نشکند. پس چرا الان خودت را به خواب زدهای تا امیرحسینت غمگین شود؟ قرار بود این حرفها را به بابا بزنم اما همین که چهره آرام بابا را دیدم فقط توانستم یک جمله بگویم. به بابا گفتم دوستت دارم.🍃
شهید محمد تقی ارغوانی
کانال خاطرات ملازمان حرم
@molazemanharam69
- ۹۵/۱۱/۲۲