روز تشییع و یاداوری شعر بابایی...
چطور شهید ابوالفضل پسر کوچکش را برای شهادتش آماده کرد؟
15 روز مانده به اخرین ماموریت شهید شیروانیان به سوریه با اوتوبوس رفتیم مشهد
منو ،آقا ابوالفضلو، پسرمونو ،مادر ،مادربزرگ و خاله های شهید
مهدی چون 4سالش بود براش صندلی نگرفتیم و بین منو باباش نشسته بود،بیشتر ابوالفضل اونو رو زانوهاش مینشوند...
از اوایل مسیر لب هاشو کنار گوش محمد مهدی میگذاشت و یه شعری رو باهاش زمزمه میکرد
هر چی دقیق شدم ببینم چی میگن، نفهمیدم...
تا اینکه وقتی به مشهد رسیدیم و بعد از استراحت رفتیم به طرف حرم.
دیدم تو مسیر مهدی داره یه شعری رو برا باباش میخونه و ابوالفضل اروم اروم داره اشک میریزه...
اینو میخوند"کی گفته من بابا ندارم
گی گفته من بی کسو کارم
بابای من
قشنگترین بابای دنیاس
حتی اگه به روی نی هاست
خوب میدونه رقیه تنهاست..."
اره، حتی ابوالفضل، محمد مهدی رو هم آماده کرده بود با یاد دادن این شعر، در آخرین سفرش با پسر 4ساله اش...
روز خیلی سختی بود، نمیدونستم چه حالی دارم. برای محمدمهدی نگران بودم. به پدرشهید گفتم ، مهدی میترسه بره بغل هرکسی، لطفا امروز خیلی مواظبش باشید و پیش خودتون باشه...
اون روز میدان فیض خیلی شلوغ بود،
شهیدابوالفضلمو به روی جایگاه گذاشتند، و مهدی در آغوش پدربزرگش نشسته بودو سر به زیر و مثل روزهای گذشته بازیگوش نبود
سرشو گذاشته بود روی شونه ی پدربزرگش و احساس میکردم خوابش برده...
شب بعد از اتمام مراسم خاک سپاری به پدرشهید گفتم مهدی امروز توی مراسم خوابش برده بود تو بغلتون؟؟!!
ایشون با تعجب گفتند:
محمدمهدی اروم کنار گوشم داشت یه شعری میخوند که منو منقلب کرد
کی گفته من بابا ندارم
کی گفته من بی کسو کارم..
و من به پدرشهید گفتم شعری که روزهای آخر لالایی شبانه ی ابوالفضل بود برای مهدی همین شعر بوده...
همسر شهید ابوالفضل شیروانیان
@shahidshirvani
- ۹۵/۱۱/۲۲