شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

خاطرات دوستان شهید صدرزاده

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ب.ظ

خاطرات شهید مصطفی صدرزاده

خاطرات دوستان شهید

 آشنایی من و مصطفی در سال 1382 هنگامی که وارد شهرک سپاه شدیم، از کانتینر جلوی مسجد شروع شد. 

مصطفی بچه ی بامحبتی بود و زبان شیرینی داشت، جوری که وقتی با کسی آشنا میشد ناخودآگاه مهرش می افتاد توی دل طرف.

من وقتی وارد کانتینر شدم، قبلش توی مسجد کهنز بودم. باوجود این که سیزده سالم بود، کارکرده بودم.

مصطفی دوست داشت من کمکش کنم.

 اون موقع کار فرهنگی میکردیم.

 آقا مصطفی جذب نوجوان ها رو داشت، من هم توی کانتینر بودم.

سال1385 رفتیم اردوی راهیان نور، 

موقع برگشت آقا مصطفی اهواز پیاده شد و کانتینر را سپرد به من.

ما هم از فرصت استفاده کرده با بچه ها میرفتیم توی کانتینر و پلی استیشن بازی میکردیم. 

⚡️یه شب ساعت 11 رفتیم برای بازی کردن. 

سرد بود ، بخاری برقی ای که زیر پنجره و کنار چوب لباسی بود را روشن کردیم.

 نصف شب بازیمون تمام شد و رفتیم، من فراموش کردم بخاری را خاموش کنم.

مصطفی قرار بود صبح فرداش برسه تهران.

ساعت 10 صبح به من زنگ زد و گفت بلند شو بیا ببینم چیکار کردی. 

حالت عصبانیت داشت، ولی داد نزد. هیچ وقت سر بچه هاش داد نمیزد.

من رفتم سمت مسجد و دیدم پایگاه آتیش گرفته.

 براش توضیح دادم چی شده.

 بنده ی خدا دیگه چیزی نگفت.

کانال

شهید مصطفی صدرزاده

( با نام جهادی سیدابراهیم)

@shahidsadrzade

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی