عیدانه باشهید مدافع حرم محمد پورهنگ
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: از وقتی رفته برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است... "گذر زمان تا حدی آرامت می کند"... "به خودت فرصت بده"... "گذشت زمان صبورت می کند"...
همسر شهید پورهنگ: محمد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند. خانواده او چند باری مرا دیده بودند. خیلی تمایل داشتند وصلتی صورت بگیرد. اما چون فاصله سنیمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمیکردم، من متولد مرداد 67 و محمد آقا شهریور 56. محمد آقا در سفری که به کربلا داشته در حرم حضرت عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشان همسر مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواهد. همزمان با این موضوع برادرم یک بار دیگر این موضوع را به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم. نمیدانم چه شد که موافقت کردم که بیاید. از امام حسین(ع) هم خواستم هرچه خیر و صلاح است پیش روی من بگذارد. وقتی محمد آقا به خواستگاریام آمد تازه از کربلا برگشته بود، ابتدای صحبتهایمان یک روایت برایم گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف را شنیدم و اندکی دلهره را هم که داشتم برطرف شد. گفت من خواب دیدهام که خدا به من 2دختر دوقلو میبخشد و همسری خوب و مهربان دارم، ولی همه این چیزها را میگذارم و شهادت در راه خدا را انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود، ولی او در خواب دیده بود موقع شهادتش دخترانش بزرگ هستند. محمد آقا در همان جلسه اول خواستگاری هر چه در دل داشت را برایم گفت. محمد آقا شرایط مالی خوبی نداشت، طلبه بود، اما ایمان و اعتقاداتش برایم مهمتر از هر چیز دیگری بود. درباره ملاکها و معیارهایش گفت: «شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی و من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم میفروشم.» وقتی صحبتهای محمدآقا تمام شد گویا من نیمۀ گم شدهام را پیدا کردم. مهریه با 14 سکه، و من 14 سکهام را به محمدآقا بخشیدم. دو ماه بعد روز 17 ربیع الاول برادر محمدآقا که روحانی هستند، در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خطبه عقدمان را جاری کردند. دوست نداشتم مهریهام بیشتر باشد. اولین سالی که در کنار هم بودیم سال 90، بعد از سال تحویل با هم به گلزار شهدا رفتیم. سر مزار شهدا و برادر شهیدش رفتیم. میخواستیم سال جدیدمان رنگ شهدا بگیرد و اولین بازدید عیدمان هم از شهدا باشد. زندگیمان گره خورده با شهدا باشد.
سال 92 میخواستیم اولین سال زندگی مشترکمان را شروع کنیم. تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم ماندگار و متفاوت داشته باشیم. میخواستیم جشن ازدواجمان با بقیه فرق داشته باشد. بلیت مشهد گرفتیم و رفتیم زیارت امام رضا(ع). دوستان و آشنایان را با یک پیامک به عروسیمان دعوت کردیم. سال تحویل در کنار امام رضا(ع) بودیم. حدوداً ولادت حضرت زینب بود. سال تحویل و جشن شروع زندگیمان یکی شد. آن هم یک جشن باشکوه در کنار هزاران زائر...
عید 95همسرم خیلی تلاش کرد پیش ما باشد، ولی مرخصیاش درست نشد. یک هفته بعد از عید آمد، اما حسابی جبران کرد. هم دید و بازدید رفتیم و هم مهمان داشتیم و هم به سفر رفتیم. خاطره عید را برایمان شیرین کرد.
حالا امسال عید 96؛ جای خالیاش... یادش... خاطرههای شیرینش... و یک مزار پاک...
- ۹۶/۰۱/۰۹