شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

شهیــد حفیـظ الله خــدادادی ۲

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ ب.ظ



بســـم رب الشهـــدا والصـــدیقین

 اول برج سه 93 بود که وارد گردان 105 در حلب شدم که در گروهان 3 با یکی از رزمندگان آشنا شدم به نام حفیظ الله

حفیظ الله خیلی پرتلاش ،فعال و زحمت کش بود.خدا رحمتش کند،تا با او از نزدیک برخورد نمیکردی وسلام علیکی نداشتی رفتارش را نمی فهمیدی زیرا همیشه سرش به کار خودش بود وبا هرکسی ارتباط برقرار نمیکرد                                                                                                                          

 در خانات چند روزی در مقر بودیم ، بعد از آن ما را تجهیز کردند،فرستادند خط کتیبه ومستقر شدیم تله اذان ،فرمانده ی گروهانمان آن زمان سیدهاشم بود وحفیظ فرمانده دسته ی ما بود.                                                                                                         

 این شهید بزرگوار خیلی با ایمان ، مومن ،و شجاع بود.

 آن زمان تل اذان خیلی شلوغ بود وتازه گرفته بودنش

وبچه ها هم آشنایی با آن منطقه نداشتند

حفیظ مرتب سنگر به سنگر سرمیزد وبه بچه ها روحیه میداد.

 همیشه به من میگفت: مامای(دایی)اگر چیزی لازم داری بگو برایت بیآورم .

دوره ی اول را گذرانیدم بعدهر دو به مرخصی رفتیم 

دوره بعد که آمدیم منطقه حفیظ، فرمانده دسته ی گروهان 2 ،گردان 105حلب شد.

 با اینکه نگهبانی وظیفه حفیظ نبود، شبها می آمد دم در گروهان 2 (خانات)  کنار بچه ها دوسه ساعت، می ماند واز خاطراتش با هم رزمانش که در عملیات های مختلف شهید شده بودند میگفت...

 زمانی که در کتیبه تل اذان بودیم،آماده شدیم برای عملیات حندرات یک که مرخصی حفیظ آمده بود وخیلی تلاش کرد بماند وبا بقیه عملیات برود که  خیلی ازبچه ها همانند نادر رضایی و جمعه خان علیزاده و.. درهمان عملیات به درجه ی شهادتت رسیدند و حفیظ هم شهید شد و پیکرش جاماند.

 بعد از چندروزی که بچه ها تا چند قدمی دشمن رفته بودند پیکر حفیظ را پیدا کردند و برگرداندند عقب ،کسانی که پیکرش را دیده بودند ،میگفتند :که بعد از گذشت چند روز خونش خیلی تازه بود و هنگامی که پیکرش را تکان میدادی گویی این شهید خواب است . 

 خاطرات خوبی، شب ها درسنگر ونگهبانی های دم در مقر با او داشتم

وقتی مرخصی اش میرسید ناراحت میشد که چقدر زود گذشت وهنوز شهید نشده...

قبل اشهادتش همیشه می آمد اتاق ،درد ودل میکرد و میگفت : خدایا آخر و عاقبت ما را ختم بخیر بگردان .

 انشاالله لیاقت داشته باشیم تا بتوانیم دشنان اهل_بیت_(ع) را نابود کنیم و پیش خدا ، حضرت_زینب(س) وحضرت _زهرا (س) روسفید برویم ، ما که دردنیا به جز گناه کاری نکردیم ولی شهید شدن دراین راه باعث میشود تمام گناهان ما بخشیده شود ومن یقین دارم با شهادت پاک میشوم.

 من هم بعضی وقت ها شوخی میکردم ،میگفتم : لالا حفیظ این قصه ها را که گفتی حالایعنی من وتو شهید میشویم ؟ اگر نشدیم تا آخر عمر همین طور میمانیم،آن وقت  چه میشود؟ میخندید ومیگفت: تورا نمیدانم که شهید میشوی یا نه؟ ولی من از خدا خواستم در دفاع از حرم شهید شوم .

چیزی در این دنیا برای ازدست دادن ندارم و ازخداوند میخواهم بابت اشتباهاتم من را ببخشد تا با خون نثار کردن در این راه پرونده ام را حضرت زینب (س) امضا وشفاعتم کند. 

راوے : سیــد_بـلبـل

گروه فرهنگے سـرداران_بے_مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی